سفرنامـه تایلند

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

بسیـار سفر حتما تا خام شود پخته

همـیشـه گفته اند سفر بهتر از حرص دنیـا خوردن هست .از سالهای بسیـار دور همواره انسانـهایی بوده اند کـه دیدن کشور ها وسرزمـین های دیگر برایشان جالب بوده هست چه انموقع کـه انسان با پای پیـاده از روستا وشـهری بـه شـهر دیگری سفر مـیکرد ووسیله حمل ونقلی نداشت که تا چه بعد کـه با استفاده از حیوانات اهلی همچون اسب وگاو وشتر وفیل وخر وسوار بـه انـها شـهر ها را طی مـید که تا از شـهری بـه شـهری واز کشوری بـه کشور دیگری بروند

با کشف اتش وذغال سنگ وساختن بلم وقایق ولنج وکشتی انسان توانست وسیله مـهم دیگری بـه ابزار سیر وسفرش اضافه کند وبه نقاط دور دست تر برود وبا خود کوله باری از تجارب بـه همراه بیـاورد بـه گردشگری وسیر وسیـاحت وتجارت بپردازد انسان درون این مسیر روز بروز بیش از پیش بـه توسعه صنعت تجارت وگردشگری پرداخت که تا جایی کـه با توسعه ترن وبوجود امدن امکان پرواز های هوایی با استفاده از هواپیماهای بزرگ وکوچک اکنون این امکان را دارد کـه بتواند مسافت های چند هزار کیلومتری را درون چند ساعت طی کند وبه تمام نقاط عالم سفرنماید .

بعد از چندین سال مسافرت ن ونرفتن بـه جایی فرصتی پیش امد که تا سفری بـه کشور تایلند داشته باشم سرزمـینی درون جنوب شرقی اسیـا.هموطنان وهمشـهریـان زیـادی تاکنون بـه این کشور سفر کرده اند واز شـهرهای توریستی ونقاط دیدنی ان دیدن کرده اند اما تاکنون هیچ جایی مطلبی از این سیر وسفر توسط اوزیـها یـا اهالی منطقه از سیر وسفرشان  ننوشته اند.  اوزیـها از دیر باز اهل سفر وگردش وتجارت بوده اند درون یکصد وپنجاه سال گذشته نشان سفر اوزیـها چه درون حوزه خلیج فارس وچه درون خاور نزدیک بوضوح دیده مـیشود وعهای اوزیـها درون هند وکشورهای حوزه خلیج فارس وعراق ونیز چند کشور اروپایی گواه این حرفهاست اما از دهه 60 مـیلادی واز حدود سالهای 70 بـه بعد سفر اوزیـها واهالی منطقه لارستان بـه کشورهای هندوچین وکشورهایی نظیر تایلند وچین وسنگاپور ومالزی بیشتر شده هست هر چند بیشتر این سفرها تجاری بوده هست اما مسافرت بـه کشور تایلند بیش از تجارت به منظور گردش وتفریح وجهانگردی وبازدید از نقاط دیدنی ان کشور بوده هست .بیشترانی کـه تاکنون بـه این کشور مسافرت کرده اند معمولا از چند شـهر توریستی ومحل ومکان های گردشگری بیشتر دیدن نکرده اند من دوست دارم قبل از اینکه بـه این سفر بپردازم خوانندگان عزیز را بـه دو نکته اشارت دهم یک اینکه هر انچه درون این سفر نامـه مـی اید حاصل تحقیق وتفحص شخصی من بوده هست که امکان دارد با انچه دیگران بگویند یـا شنیده وخوانده باشید متفاوت باشد دوم اینکه واقعیت وبیـان واقعیت به منظور من بیش از تعریف وتمجید ارزشمند هست وسعی نموده ام بی هیچ تعصبی وبا نگاهی باز بـه واقعیت درون دسترسم انرا به منظور شما درون این سفرنامـه بازگو کنم فرصت من اندک وتوان من همـین اندازه بوده ومطمئنا خیلی از نقاط وجاها شاید درون این سفرنامـه امکان حضور وثبت نداشته ام ولی اطمـینان دارم درون نوع خود به منظور شما وخوانندگان جالب خواهد بود مطالبی کـه بعد از خواندن همـه انـها بـه درک بهتری از این کشور ومردمان ان وگردشگران خواهید رسید بعد با من درون این سیر وسفر همراه باشید

برای شروع اطلاعات مختصر ومفیدی از این کشور کـه اطلاعات عام وکلی هست در اختیـارتان مـیگذارم این اطلاعات  به منظور مسافرانی کـه مـیخواهند تازه بـه این کشور سفر کنند یـا انـهایی کـه علاقمندان بیشتر راجع بـه سفر وگردشگری اطلاعات پیدا کنند مفید هست

                

کشور پادشاهی تایلند در شرق قاره بزرگ آسیـا قرار دارد که از شرق با کشور کامبوج و ازغرب با کشور مـیانمار از شمال با کشور لائوس وازجنوب با کشور مالزی مرزهای مشترک دارد. اهنگ انگلیسی بیا بریم هتل  نام قبلی این کشور که تا سال 1949 سیـام بوده هست واز این بـه بعد وبا تصویب دولت نام کشور را بـه تایلند تغئیر نام دادند کـه به معنی قوم ازاد وازادی نیز هست . اهنگ انگلیسی بیا بریم هتل کشور تایلند دارای 517000 کیلومتر مربع مساحت و بیش از 66  مـیلیون نفر جمعیت هست و پایتخت آن شـهر بانکوک با  بیش از 10 مـیلیون نفر جمعیت، اهنگ انگلیسی بیا بریم هتل جمعیت تایلند در 74 استان این کشور پراکنده است. زبانمردم این کشور تای یـا تایی هست  .  از نظر دین وائین مردم تایلند بودایی هستند کـه  95درصد بودیسم و 4درصد مسلمان و 1درصد سایر ادیـان. از نظر قوم ها وتبار 75 درصد تای هستند 11 درصد چینی تبار 3.5 مالایی تبار کـه برمـه ای ومالزیـایی وهندی نیز شامل ان مـیشود

 کشور تایلند پادشاهی هست وپادشاه بهوميبول آدوليادج پادشاه ‌80 ساله تايلند هست كه ‌62 سال هست در راس قدرت درون اين كشور قرار دارد،و یکی از ثروتمند‌ترين پادشاه جهان است.  شخص اول مملکت وملکه نیز همراه اوست کـه در بین مردم از انـها بـه احترام یـاد مـیشود  . عوتصویر پادشاه وملکه درون بسیـاری از نقاط شـهر بصورت بزرگ وکوچک دیده مـیشود مانند زمان شاه درون ایران اینکه چقدر این احترام واقعی هست یـا نـه من نتوانستم نظرات مردم را دریـابم اما خود انـها از پادشاه بد گویی نمـی د یـا نارضایتی خودرا از پادشاه نشان نمـی دادند هرچند طی سالهای اخیر شاهد نارضایتی جمعی از مردم تایلند از وضعیت موجود بودیم

واحد پول کشور تایلند بت یـا بات)baht( است که اسکناس های ان شامل 1000باتی 500باتی صد باتی و50 و20 باتی مـی باشد وسکه های ان شامل 10 و5 و3 و1 ونیم باتی هست    . یک دلار برابر با حدودا 31 بات هست و هر یک درهم امارات برابر با حدودا 8 که تا 8.5 بات هست و هر بات تایلند نزدیک بـه 70 تومان هست یعنی هفتاد هزار تومان ایران برابر با 1000 بات تایلندی هست ( این نرخ درحال حاضر تاریخ 28اگوست 2012مـی باشد.  چون نرخ ارزی ایران مرتبا نوسان دارد  )

قسمت دوم

حدود 5 سالی بود کـه به مسافرت نرفته بود هم اعضای خانواده وهم دوستان وهمکاران توصیـه کرده بودند کـه احتیـاج بـه مسافرت داری خودم هم این سالها خیلی خسته شده بودم هرچندخودم خیلی دوست داشتم بروم اوز اما نشد.

برای همـین من درون شرایطی راهی سفر مـیشدم کـه انتخاب زیـادی به منظور مسافرت نداشتم وعملا اجبارا بـه مرخصی مـیرفتم چون مرخصی اعلام شده بـه من بـه مدت دو ماه بود کـه یک ماه انرا درون منزل ونیمـه کار گذرانده بودم تردید زیـادی داشتم کـه به مسافرت بروم از طرف دیگر مرخصی ام هم رو بـه اتمام بود دوست نداشتم تنـها بروم اما امکان وتوان اینکه با خانواده هم بروم برایم مـیسر نبود خیلی صبر کردم که تا دوستی رفیقی یـا اشنایی پیدا شود کـه با هم برویم اما پیدا نشد تا  اول اگوست صبر کردم از انروز بـه بعد تصمـیم جدی شد  ورفتم دنبال تورهای مسافرتی از تورهای ترکیـه ومالزی گرفته که تا چین وتایلند چند جایی قیمت پرسیدم  که تا اینکه رفتم ازانس مسافرتی ساقی کـه در ساختمان هتل کنکورد امارات دفتر دارند انجا کـه رفتم تازه متوجه شدم کـه پاسپورت من وقت زیـادی ندارد ویک ماه دیگر تمام مـیشود مشکل دوچندان شد گفتند حتما پاسپورت حداقل 6 ماه وقت داشته باشند که تا به شما ویزای تایلند بدهند

 از انجا بیرون امدم ساعت 2 بعداز ظهر ماه رمضان بود  .روز دوم رفتم کنسولگری ایران درون دبی کـه پاسپورتم را تجدید کنم قبلا از طریق سایت کنسولی اطلاعات لازم ومدارک لازم به منظور تجدید گذرنامـه پیدا کرده بودم وبرای همـین درون عرض دو ساعت همـه مدارک را تحویل دادم گفتند طی دو سه روز گذرنامـه جدید توسط امپست به منظور شما فرستاده مـیشود سه روز شد 5 روز وبالاخره گذرنامـه جدید بـه در خانـه رسید طی این چند روز از چند جا به منظور تورهای تایلند سوال کردم بهترین قیمت را از یک ازانس درون فلکه ماهی دبی به منظور اقمت درون هتل گرفتم گفت قیمت هتل ان به منظور 7 روزبدون تور وبا صبحانـه650درهم است

. قرار شده بود کـه برای 15 روز بروم اما دوستی گفت تو 7 روز بگیر انجا کـه رفتی اگر دیدی خوب نیست عوض کن حتی دوستی توصیـه کرد کـه من به منظور دو روز بگیرم وتور را مـیتوانی انجا بگیری به منظور همـین من ان 7 روز را پیش ان ازانس رزرو کردم ورفتم سراغ دفتر بلیط فروشی چون این چند روزی کـه گذشته بودبلیط ها گران شده بود مسئول دفتر ازانس مـیگفت نزدیک عید فطر کـه مـیشود بلیط ها به منظور خارج گرانتر مـیشود وراست مـیگفت چون بلیط تایلند رفت وبرگشت انـهم با هواپیمای تایلندی از 2200 بـه 3000 درهم رسیده بود نزدیک بود صرفنظر کنم دیدم با این همـه دوندگی کـه کردم صحیح نیست به منظور همـین همانجا تصمـیم گرفتم . قرار شد ویزا هم ازانس تدارک ببیند وبلیط رفت وبرگشت هم از انجا بگیرم به منظور گرفتن ویزا احتیـاج بـه 500 درهم و نامـه شرکت ودو قطعه عبود کـه انرا درون یک روز از محل کارم تهیـه کردم دو روز بعد ویزا اماده بود.بلیط به منظور ساعت 9 شب روز دوازدهم اگوست بود روز ده اگوست من همـه کارهایم را انجام داده بودم ووسایل اندکی به منظور مسافرت برداشتم یک کیف سامسونت کوچک کـه شامل چند دست لباس وزیر پوش وچیزهایی مثل شانـه وتیغ صورت تراشی وخمـیر دندان مسواک و... بود. دوستانی کـه به تایلند رفته بودند گفتند چیز زیـادی با خودت نبر انجا همـه چیز هست وبار زیـادی نبر  درست مـیگفتند .در کل که تا این لحظه 4150 درهم داده بودمم

قسمت سوم

از عصر روز پرواز استرس زیـادی داشتم دلیل ان مسافرت ن بـه مدت زیـادی با هواپیما بود وشاید تنـهایی دلیل دیگرش بود کـه مرتب استرس مرا زیـاد مـیکرد ناگفته نماند من از پرواز با هواپیما چندان خوشم نمـی اید واگر مسیرهای کشتی وقطار واتوبوس باشد ترجیح مـیدهم با انـها مسافرت کنم که تا با هواپیما

باید دوساعت قبل از پرواز درون فرودگاه بودم به منظور همـین با وجودی کـه استرس داشتم بـه اتفاق اعضای خانواده راهی فرودگاه شدیم شاید به منظور خیلی ها کـه مرتبا مسافرت مـیکنند این وضعیت نباشد ویـای انـها را که تا فرودگاه همراهی نکند اما هم من خودم دوست داشتم انـها بیـایند وهم اعضای خانواده راغب بودند کـه با من بـه فرودگاه بیـایند بچه ها که تا ساعت 8 شب پیشم بودند باری نداشتم فقط کیف ودوربینی کـه توی دست داشتم

مدت ده سالی بود کـه من از فرودگاه شماره یک بـه جایی نرفته بودم طی این مدت کلی تغئیر کرده بود بچه ها وهمسرم کـه چند بار از این ترمـینال رفته بودند گفتند کـه مسیر طولانی که تا گیت سوار شدن حتما بروی بهتر هست که زودتر راه بیفتی به منظور همـین انجا چند که تا عیـادگاری گرفتیم این عها به منظور ادم هایی مثل ما کـه بعد از چندین سال بـه مسافرت مـیرود واقعا یـادگاریست  چند دقیقه بعد ازانـها خداحافظی کردم چندان خوشحال وراحت نبودم وهنوز استرس ودوری از انـها اذیتم مـیکرد بالاخره از قسمت بازید وکنترل عبور کردم وبعد از طی مسافتی درون داخل فرودگاه بـه محل سوار شدن رسیدم

 اول انـها کـه در قسمت فرست کلاس یعنی جایی بهتر درون قسمتی از هواپیما بودند کنترل شدند وبه داخل هواپیما راهنمایی شدند بعد از ان بقیـه مسافران بودند هواپیمای تایلندی تای ایرهواپیمای بسیـار بزرگی بود کـه 63 لاین 7 نفره درون قسمت پائین داشت سه لاین درون وسط ودولاین درون دوطرف پنجره ها . جایی کـه قرار بود من بنشینم کنار پنجره جلوی بال هواپیما بود یعنی نزدیک بـه جلو هواپیما با وجودی کـه هواپیمای بزرگی بود اما تعداد مسافران بسیـار کم بود نزدیک بـه دو سوم صندلی ها خالی بود دلیلش را ندانستم با توجه بـه اینکه اژانس هواپیمایی ودفتر بلیط فروشی گفته بود کـه نرخ ها بالا رفته وجا کم هست من تعجب کردم کـه چرا اینـهمـه صندلی خالیست جلو وپشت سر من خالی بود وردیف مـیانی فقط یکنفر نشسته بود کنار من همـی نبود از این بابت راحت بودم اما هنوز استرس قبلی داشتم هواپیما سر ساعت حرکت کرد مـهماندار توضیحات لازم از طریق مانیتور نصب شده کـه تصویری هست بـه مسافران داد واز شماره پرواز ومدت پرواز گفت مدت پرواز ما از دبی که تا بانکوک پایتخت کشور تایلند 6ساعت ونیم اعلام شد وگفت که تا چه ارتفاعی پرواز مـیکند

هواپیماچرخی زد ودر باند اصلی قرار گرفت توقف بسیـار کوتاهی کرد وگازش را گرفت وبا سرعت تمام از زمـین بلند شد جدا شدن از زمـین حال وهوای دیگری دارد کـه با بسیـاری از چیزهای روی زمـینی متفاوت هست واگر مدت ها مسافرت نرفته باشی یـاد اولین پروازت مـی افتی زمانی کـه اوج مـیگیری وادم ها وهمـه چیزهای  زمـینی کوچک وکوچکتر مـیشوند ادم ها از ان بالا فقط ادمـی بیش نیستند. نـه رنگ انـها معلوم هست نـه نزاد وطایف اشان چه ماشین بنز باشد چه تویوتا وومزدا وهیوندا چه موتور سیکلت ودوچرخه چه خر وشتر همـه از ان بالا فقط وسیله هایی بیش نیستند درختان کوچک مـیشوند وکوه ها کوچک و کوچکتر که تا بدانی دنیـا همـه ان چیزی نیست وان جایی نیست کـه تو روزانـه خود را درون ان مـیگذرانی بلکه این زمـین با همـه بزرگی اش وبا همـه دارایی هایش کوچک وکوچکتر مـیشود وابهت جهان کمـی درون نظرت مـی اید وانچه این بالا با ابهت وزیبایی خودنمایی مـیکند تاریکی عظیم وسوسوهای بسیـار دور واندکی هست که گاه مـی بینی وودر هوای روشن  ابرهای بزرگ وکوچک با جلوه های بسیـار هستند کـه دوست داری لمسشان کنی اما فقط مـیتوانی نظاره اش کنی بشرطی کـه کیفت ودفترت را درنیـاورده باشی که تا حساب وکتاب مال دنیـا را ی شاید هم خواب باشی

ساعت 21و21 دقیقه شب کمربندها باز شد ومـهمانداران امدند مـهمانداران مرد با لباس سرخ تیره وزنان با بلوز ودامن ابی تیره بسراغ مسافران امدند بـه هر کدام از ما یک هدفون گوشی به منظور شنیدن موسیقی ودیدن فیلم دادند ویک پتو کوچک بسته بندی شده مسافرتی (چون هر چه هواپیما بالاتر مـیرود هوا سردتر مـیشود واین پتو بپگرمای خوبی مـیدهد به منظور زمان خوابیدن وگرم شدن ) بعد از نوشیدنی اوردند چندین نمونـه نوشیدنی بود از قوطی که تا اب سیب وپرتقال که تا بطریـهای شیشـه ای زرد وسفید ونارنجی از الکلی که تا غیر الکلی از هر مـی پرسیدند کـه چه مـیخورد وبه اندازه لازم به منظور او مـی ریختند واین کاررا با حوصله وادب بسیـار انجام مـیدادند مـهماندرای یعنی همـین .. یعنی این کـه مـهمانانت از رفتا وبرخورد تو راضی باشند ومـهمان هم بداند کـه لازمـه برخورد خوب احترام هست مـهمانداران درون طول این مسافرت دوبار نوشیدنی اوردند واگری هم تقاضا مـیکرد باز هم برایش درون حد معقول مـی اوردند چون بالاخره هر چیزی حدی دارد وهواپیما هتل وبارنیست واگر هم ندانی سفر بـه شما مـی اموزد کـه همـه جا همـه چیز یکسان نیست وانسان مـیتواند همـیشـه یـاد بگیرد واز زندگی ورفتار دیگران بیـاموزد

قسمت چهارم

معمولا هواپیمایی های هر کشوری سعی مـیکنند خوش قد وقواره ترین مردان وزنانشان را به منظور مـهمانداری درون هواپیما انتخاب کنند من به منظور اولین بار بود کـه زنان ومردانی تایلندی از نزدیک واز طریق همـین مـهمانداران مـی شناختم شاید قبلا جایی اتفاقی دیده باشم اما بطور مشخص اینبار درون هواپیمای تایلندی بود کـه از نزدیک مـی دیدم صورت انـها مثل اکثر اهالی اسیـای جنوبی شرقی بود چیزی بین چین وفلپینی انگار مخلوط انـها بودند البته انـها قوم خاصی هستند کـه بیش از 70 درصد انـها تایی هستند ملت ها درون گذر زمان وبر اثر جنگ ها ومراودت وازدواج قوم ها طبیعی هست که نشانـه های اقوام وملت های کناری را داشته باشند مثل جنوبی های کشورمان با سواحل خلیج فارس مثل ترکمن ها ی ما با ترکمنستان واسیـای مـیانـه یـا بلوچ ها با اهالی همرز کشورمان

ساعت از 11 شب گذشته بود وهنوز خیلی راه مانده بود که تا به تایلند برسیم مانیتور روبرو گاهگاهی مسیر هواپیما را نشان مـیداد حتما از سواحل عمان وهند ودیگر کشورها مـیگذشت که تا به تایلند برسیم تحمل این همـه راه تازه انـهم با هواپیما برایم چندان خوشایند نبود بیشتر چراغ ها بالای سر مسافران خاموش بود کنار من همـی نبود کـه بخواهم با او حرف ب تنـها راه وقت تلف گوش بـه موسیقی ونگاه فیلم از طریق مانتیور روبرو بود که تا دلت مـیخواست فیلم داشت بـه نظرم بیشتر از صد شاید هم دویست که تا وهمچنین انواع ترانـه وموسیقی  یکی دو که تا امتحانی فیلم نگاه کردم زیـاد طول نکشید از انـها خسته شد چند تایی هم موسیقی گوش کردم با این همـه دیدم حالا شده ساعت 12  بـه ما گفته بودند شما از دبی که تا بانکوک پایتخت تایلند 6ساعت ونیم پرواز دارید اما مسئله خیلی جالب این بود کـه ما ساعت 9 از دبی حرکت مـیکردیم وساعت 6وربع بـه بانکوک مـیرسیدم یعنی بیش از 9ساعت درون صورتی کـه هواپیما همان 6ساعت ونیم مـیرسید قدری عجیب هست اما وقتی بدانی کـه تفاوت ساعت ما با تایلند سه ساعت هست وانـها جلوتر از ما هستند قدری مشکل حل مـیشود اما وضعیت عجیبی هست چون درون هوا فقط ما نیستیم کـه با سرعت 700 یـا 800 کیلومتر حرکت مـیکنیم بلکه خود کره زمـین هم درون حال حرکت هست واین تفاوت را حتما از نظر هوا وفضا فهمـید درون برگشت هم همـین اتفاق افتاد چون از انجا 4 وربع حرکت کردیم وبا وجود 6ساعت ونیم پرواز هواپیما ساعت 8به دبی رسیدیم یعنی سه ساعت وچهل وپنج دقیقه وپیچیدگی باز درون همان مسئله است

هوای بیرون از هواپیما 70 درجه زیر صفر بود ویواش یواش سردی هوا درون داخل هم احساس مـیشد پتو مسافرتی بدرد همـین مواقع مـیخورد سعی کردم بخوابم اما خوابم نمـی برد بعد از نیم ساعت دوباره شروع کردم بـه دیدن فیلم وگوش بـه موسیقی  بعد از مدتی متوجه شدم ساعت از 1ونیم شب گذشته مثل اینکه خوابم بود احساس خوبی داشتم خوابیدن خیلی مواقع بـه ادم احساس راحتی مـیدهد به منظور همـین مثلی شده بودم کـه انگار حالا سوار هواپیما شده هست کهکاندار داشت رد مـیشد گفتم چایی دارید گفت الان مـیارم واقعا این چایی چسپید بعد از چایی فکر توان اینرا را دارد کـه تورا بـه همـه جا ببرد ودر این سکوت فکرم بـه همـه جا سرک مـیکشید بـه اعضای خانواده کـه از انـها دور مـیشدم بـه دوستان بـه همکاران بـه کار وزندگی بـه ادم ها وحالت واحساسشان بـه فامـیل وقوم وطایقه بـه ولایت وشـهر ودیـار خلاصه همـه مـی ایند وقدری درون ذهنت مـی چرخند ومـی روند این خاصیت ذهن وفکر هست که توان اینرا را دارد کـه همـه فاصله ها را با سرعتی غیر قابل باور کوتاه کند بـه کودکی وجوانی برود واز انجا بـه حال واینده پرت کند دنیـای فکر شگفت انگیز است  ومن این ساعت ها را با ان غول بی صدا مـیگذراندم

دلم مـیخواست زودتر هوا روشن شود واز این تاریکی بدرائیم ساعت 4ونیم شده بود هوا رو بـه روشنی مـیرفت اما هنوز چیزی دیده نمـی شد ان دورها چیزی شبیـه بـه افق وصبح گاه دیده مـیشدم هر چه جلوتر مـیرفتیم وضوح انـها بیشتر مـیشد که تا اینکه حوالی ساعت 5ونیم بود کـه دیدم ابرهایی بسیـار غول اسا مثل ابرهایی کـه در دوره های اول پیدایش زمـین بوده اند پدیدار شد ابرهایی با قطر چند صد وشاید هزارها متر سیـاه وترسناک کـه بالاتر از ابرهای پائینی بودند من تاکنون چنین ابرهایی ندیده بودم ادم اینزمان بیشتر بـه علل بسیـاری از باران های سیل اسا وتوفانـهای عظیم پی مـیبرد واقعا اعجاب انگیز بودند با وجودی کـه چند که تا عوفیلم گرفتم اما فیلم ها نتوانستند ان عظمت بزرگ ابرها را نشان بدهند امـیدوارم فرصتی برایتان پیش بیـاید که تا با این شگفتی طبیعت روبرو شوید هر چه جلوتر مـیرفتیم ابرهای بیشتر واینبار روشنتر و وسیعتری مـیدیدم واقعا دوست داشتم ان بالا همـه انـها را لمس کنم ومثل فیلم های کارتونی درون ان غلت ب وسوار انـها شوم ساعت حوالی 6 بود کـه وارد سرزمـین تایلند شدیم از ان بالا همـه جا سرسبز مزارع وکشتزارهای فراوان کـه مانند مخملی دامن طبیعت را درون برگرفته بود چندین سال بود کـه چنین مناظر زیبایی را ندیده بودم یـاد شمال کشورمان گیلان ومازندران افتاد با این تفاوت کـه اینجا همـه جا مسطح وسبز بود ودر این مسیری کـه هواپیما طی مـیکرد خبری از کوه وتپه های بزرگ نبود

زیبایی این مناظره مرا مجذوب کرده بود ونفهمـیدم کی بود کـه مـهماندار از طرف خلبان اعلام کرد کـه تا چند دقیقه دیگر درون فرودگاه بین المللی بانکوک بزمـین خواهیم نشست واز همـه تقاضا کرد کـه صندلی ها را بـه حالت عمودی برگردانید وکمربندها را ببندید وتا توقف کامل صندلی خودرا ترک نکنید امری کـه در همـه هواپیماهای دنیـا هنگام صعود وفرود رعایت مـیشود

هواپیمای تایلندی بدون هیچ تاخیری با فرودی خوب وایمن درون فرودگاه بانکوک بزمـین نشست فرودگاهی مملو از هواپیما ومسافران تازه از راه رسیده وهیچ چیز درون یک سفر بـه این اندازه مـهم نیست کـه سلامت وتندرست بـه مقصد برسی وبرای همـه مسافران این مـهم رخ داد

ف یلم سفرنامـه تایلند  1

فیلم سفرنامـه تایلند  2

فیلم سفرنامـه تایلند  3
فیلم سفرنامـه تایلند  4

قسمت پنجم

چند دقیقه ای طول کشید که تا مسافران از کانال مخصوص پیـاده شدند من وسایلی درون قسمت بار هواپیما نداشتم اما قبل از ان حتما از قسمت کنترل پاسپورت عبور مـیکردم از محل پیـاده شدن که تا رسیدن بـه ان قسمت مسیری طولانی  بود کـه بدو طریق ریلی وبرقی وپیـاده مـیتوانستی بـه انجا برسی شبیـه فرودگاه شماره یک دبی .فرودگاه خوب وتمـیزی بود وهمانند بسیـاری از فرودگاههای جهان بود از همـه قوم وملیت امده بودند تایلند .وقتی بـه قسمت کنترل رسیدیم شلوغ بود مثل اینکه همـیشـه ان قسمت شلوغ هست در یکی از صف ها ایستادم حدود 20 دقیقه ای طول کشید پاسپورتم نگاه کرد ومـهر زد ومن راهی شدم  از چند نفر مسیر خروجی پرسیدم حالا حتما دنبال وسیله ای به منظور رفتن بـه محل هتل درون داخل شـهر مـیگشتم چون من با تور نیـامده بودم خودم دنبال وسیله نقلیـه گشتم داخل خود فرودگاه هم تاکسی کرایـه ای بود اما مـیدانستم کـه نرخ انجا بیشتر از بیرون محوطه هست برای همـین از همان طبقه ای کـه بود رفتم پائین کنار خیـابان وبیرون از فرودگاه تاکسی های سرویس داخل شـهری بودند کـه باز هم بنوعی متعلق بـه خود فرودگاه بود اکثر ماشین ها تویوتا بود با چند نفر سر کرایـه رفتن بـه محل صحبت کردم دیدم اکثر نرخ ها مثل هم هست ولی بعضی از انـها از هتلی کـه قرار بود بروم انجا اطلاع کمـی داشتند  علتش را نمـی دانستم بالاخره راننده خوبی پیدا کردم کـه ان مسیر را مـیدانست اسمش دالنگ بود با دالانگ  توافق کردیم با 500 بات منو بـه انجا برسونـه انـهم قبول کرد وسوار شدم شباهت زیـادی بـه ادم فیلم های کره ای داشت  ادم ساده ودلنشینی بود از شکل وقیـافه اش بر مـی امد کـه شـهرستانی یـا از اهالی روستا باشد خیلی صمـیمـی وبا علاقه حرف مـیزد هردو مثل هم بودیم نـه من بـه انگلیسی مسلط یودم ونـه اون اما حرف همدیگر را خوب مـیفهمـیدیم   اولین چیز جالی کـه متوجه شدم رانندگی درون ان کشور بود چون فرمان ماشین ها درون انجا همـه درون سمت راست قرار دارد ومسیر خیـابانـها هم بر خلاف ایران ودبی هست انجا مثل کشورهای انگلیس وژاپن وچند کشور دیگر رانندگی مـیکنند به منظور همـین من به منظور اولین بار بود کـه ماشینی سوار مـیشدم کـه راننده ان سمت راست من نشسته بود

دالانگ گفت کجا حتما بریم گفتم هتل سواسدی اسمایل این فهمـید کجاست گفتم دور است؟ گفت اره

فرودگاه بین المللی تایلند درون خارج وحاشیـه شـهر قرار دارد این فرودگاه مجهز وزیبا چندین سال هست که جای فرودگاه قدیمـی شـهر بانکوک  را گرفته چون فرودگاه قبلی کوچک بوده وظرفیت این همـه پرواز ومسافر را نداشته که تا انجا کـه پرسیدم فرودگاه قدیمـی بیشتر محل پرواز های داخلی وپرواز هواپیماهای مقامات وپادشاه تایلند است

من یکی دوتا سوال از دالانگ کردم اما اون با حرارت چندین جواب مـیداد از ادم های راحت کـه دل ودماغ حرف زدن دارند ادم خوشش مـی اید بخصوص ادم هایی کـه با مـهربانی وصمـیمـیت این رفتار دارند .سیستم شـهری وخیـابان کشی انجا وبلوارهایش واتوبانـهایش شبیـه قسمتی از تهران بود اما تهران این همـه پل های دوطبقه درون .ورودی شـهر ندارد اتوبانـهای هوایی کـه گاه بـه بیست که تا سی کیلومتر مـیرسد البته به منظور شـهر بزرگی مثل بانکوک با انـهمـه ماشین وتردد مسافران داشتن  چنین پل ها و مسیرها از ترافیک ورودی شـهری وداخل شـهر مـیکاهد

طی مسیری کـه مـی امدم به منظور انکه درون ذهن خودم بماند چندین عوچند فیلم کوتاه گرفتم کـه شما درون اینجا مشاهده مـیکنید اینکه این مسیر ها برایت زیباست  بـه این بر مـیگردد کـه شما از کجا امده باشی اگر از کشورهای فقیر ومناطق محروم جهان امده باشی خیـابانـهایش بسیـار خوب وعالیست اگر از کشورهای چون ایران وترکیـه امده باشی برایتان خوب هست اما زیـاد عالی نیست واحساس خودی مـیکنی اما اگر از کشورهای اروپایی وکشورهای حوزه خلیج فارس مانند کشور امارات وشـهردبی امده باشی مطمئن خواهید شد کـه به زیبایی انـها نیست

فیلم سفرنامـه تایلند -7 ورودی شـهر بانکوک

فیلم سفرنامـه تایلند -8 ورودی شـهر بانکوک

فیلم سفرنامـه تایلند -9 ورودی شـهر بانکوک

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

قسمت ششم

به نظرم هیچ کشوری مثل کشور دیگری نیست هر کشوری ویزگی ها وجغرافیـایی واب وهوا وتاریخ وفرهنگ و رسم ورسومـی به منظور خودش دارد واینرا درون هر سفری کـه ادم از جایی بـه جای دیگر داشته باشد درک خواهد کرد درون ابتدای ورود بـه خیـاباتهای بانوک این درک هر دم بیشتر وبیشتر مـیشد دالانگ با سرعتی مطمئن وبدون اشتباه از خیـابانـهای مختلف گذشت ومرا بـه جایی رساند کـه هتل سواسدی اسمایل این درون انجا قرار داشت از تاکسی کـه پیـاده شدم از دالانگ تشکر کردم وکرایـه اش را دادم وبا او خداحافظی کرد

خیـابان نزدیک هتل سواسدی اسمایل این

 باورم نمـی شد هتل من حتما اینجا باشد درون یک کوچه خیـابان فرعی روبری یک مشت دستفروش مواد عذایی بر روی تابلویی محقر نوشته شده بود هتل سواسدی این انگار امده بودم کوچه بعد کوچه های دروازه غار تهران وحوالی خیـابان اذری  اصلا باورم نمـیشد ان هتلی کـه ازانس بـه من درون دبی نشان داده بود این هست پاره ای نبود یک دوپله ای بالا رفتم محموطه بازی بود کـه چند ردیف صندلی با مـیز درون فضای باز گذاشته بودند این لابی اش بود یک مـیز بلیـارد کهنـه هم گوشـه ای بود ویک دکه نوشیدنی از قهوه گرفته که تا اب وات الکلی درون وپیکری نداشت رفتم بالا وسوال کردم پسر جوان تایلندی مسئول انجا بود گفتم کـه قرار هست من یک هفته ای اینجا باشم نگاهی بـه اوراق من وپاسپورت انداخت وگفت باشـه خیلی عادی ومعمولی برخورد داشت نـه تعارفی نـه تکریمـی نـه انچنان خوش امدی خیلی زود بـه یکی از کارگرانش کـه انجا بود یک کلید داد گفت همراش برو درون همـین محموطه وارد یک راهرو بایک شدیم از چند پله متروک بالا رفتیم وباز درون همان طبقه وارد یک راهر طولانی تر وباریک شدیم درون اطاقی باز کرد چراغ روشن کرد وکلید داد دستم خیلی حالم گرفته شد صداش زدم گفتم من اینجا نمـی خوام چون هیچ پنجره ای نداشت هر چه باهاش حرف زدم نمـی فهمـید با هم رفتیم پائین بـه مسئول انجا گفتم این اطاق خوب نیست انـهم خیلی راحت دوباره یک کلید دیگر داد گفت همراهش برو رفتم  دوباره از راهرو گذشتیم اینبار بـه راهرو دیگری درون همـین هم کف پیچید راهروی بسیـار باریکی کـه دو که تا ادم بـه زحمت از کنار هم رد مـیشدند یـه اطاق مانده بود بـه ته راهرو درون یـه اطاق باز کرد این هم مثل ان بالایی بود فرقش درون این بود کـه یـه پنجره بسیـار کوچک داشت حتما باور وقبول مـیکردم کـه هر چه کرده ام خودم کرده ام واز این بابت از خودم درون این تصمـیم گیری درون دبی خوشم نیـامد البته مسئول ان ازانس درون دبی هم از انجا اطلاعات نادرستی بـه من داده بود چون عها چیز دیگری بودند کـه شباهت بسیـار کمـی با واقعیت داشتند

اطاق کوچک بـه اصطلاح هتل

اسمش را گذاشته بودند هتل ارزش وشکل ووضع ان بیشتر بـه مسافر خانـه شباهت داشت حتی از مسافرخانـه های جنوب شـهر تهران ومحقر ایران هم کمتر بود چون درون وپیکری کـه نداشت ومن از نظر ایمنی احساس خوبی نداشتم اما با همـه اینـها قبول کردم جایی به منظور اعتراض نداشتم رفتم ودر را باز کردم یک تختخواب یکنفره بود ویک تلویزیون قدیمـی وکهنـه  خط تلفن نداشت بـه نظرم کل اطاق دو متر ونیم درون دو متر بود دستشویی و در یک متر درون شصت سانت جمع وجور درست کرده بودند به منظور دوش گرفتن حتما بغل توالت مـی ایستادی فضای محدوی داشت اما شیر ابش خوب پر اب بود داخل توالت اینـه نداشت اینـه کنار بود دوتا شامپو کوچک ودوتا صابون کوچک ویک حوله داشت ملافه اش وپتوش بد نبود وتمـیز بود  .

هم خسته راه بودم وهم گرفته وبد حال از این هتل ومسافرخانـه  باز بخود گفتم چاره ای نیست وقتی نمـی توانی کاری ی بهتر هست به بعد فکر کنی به منظور همـین بدون اینکه لباسهایم را دربیـارم دراز کشیدم وکمـی رفع خستگی کردم واقعا احتیـاج بـه استراحت داشتم یک ساعتی درون ان فضا خوابم بود بیدار کـه شدم رفتم دوش گرفتم لباسهایم را عوض کردم راستی نگفتم چیز خوب ومدرنی کـه داشت کولر اسپلیت نو یک تونی اش بود کـه اطاق را یخ کرده بود کولر را خاموش کردم دوربینم وپاسپورتم را برداشت ورفتم سراغ مسئول هتل  دو سه نفر اروپایی مشغول گفتگو با او بودند صبر کردم که تا حرفهای انـها تمام بشـه بعد ازش پرسیدم من صحبانـه حتما کجا بخورم گفت مـیتونی بری انجا با دست اشاره کرد یعنی توی همـین محوطه وکنار ان دکه بخوری یک برگه بـه من داد واقعا جای بی درون وپیکری بود لابی توی کوچه وخیـابان بود چند که تا گلدان وچند که تا تابلو تبلیغاتی دوروبر انـها را گرفته بود انور کوچه هم بیش از چندین دکه مشغول درست غذا وغذا بـه مشتریـان بودند صبحانـه دو سه نمونـه بود کـه به انتخاب شما مـی اوردند یک نمونـه دو که تا تخم مرغ نیمرو با یـه تکه نان تست شده نمونـه دیگر باز تخم مرغ با یک تکه گوشت خوک برشته ویک نمونـه هم کره مربا بود من تخم مرع انتخاب کردم با چایی نانش کم بود دوتکه نان دیگر اورد کـه بعدا با ما حساب کرد همـینطور کـه نشسته بودم اطراف را برانداز مـیکردم چیزی کـه خیلی به منظور من تعجب اور بود حضور بسیـار زیـاد اروپایی بخصوص زنان وپسران ومردان جوان اروپایی درون این منطقه بودند چون بیشترین توریستی کـه در این قسمت مـی دیدم انـها بودند وجالب اینکه انـها کنار این دکه ها نشسته بودند ودر حال خوردن غذا ونوشیدنی کنار دکه ها بودند

محل هتل درون منطقه جنوبی شـهر بانکوک

ابرها بیشتر شدند وهوا تیره شد چند تایی رعد وبرق وبعد باران شدید وتندی کـه در یک لحظه اب همـه جا جاری شد از اینکه بعد از این خستگی وگرفتگی باران تراوت تازه ای بـه من داد خیلی خوشحال شدم انگار دوباره وتازه بـه بانکوک امده بودم وهمـه ان مسائل به منظور لحطاتی وحتی ساعاتی فراموش کردم چند که تا عگرفتم وبا همان لباس ها شروغ بـه قدم زدن درون باران کردم شدت باران کم شده بود اما هنوز مـی بارید مدتها بود زیر باران راه نرفته بودم جدا ادمـی چیست ؟ مـیتواند درون یک لحظه از شرایطی بـه شرایط دیگری سیر کند واز همانجا بـه اوج یـا نزول درون اید ومن درون ان لحظه ها انچنان بودم  مدام تصادم خودم بودم ومدام از این لحظه بـه لحظه دیگری پرت مـیشدم و این موضوع بی هیچ کوششی درون حال شدن بود مثل رعدی کـه مـی اید مانند بارانی کـه بی خبر مـی بارد وهمانند برگی کـه از درخت مـی افتد ومن درون این لحظات مدام خودم را مـیدیدم جایی به منظور تظاهر ویـا تفاخر نبود تنـهایی بود وشـهادت ومشاهده . ومن دوباره سرحال امده بودم واز باران وبودنم خوشحال بودم

فیلم سفرنامـه تایلند / از داخل اطاق هتل سواسدس این

قسمت هفتم

همـینطور کـه در باران قدم مـیزدم بـه اطرافم نگاه مـیکردم دکه های غذا فروشی دکه های مـیوه فروشی درون حال فروش غذا ومـیوه بـه مشتریـان وتوریست ها بودند از انـها چند که تا عگرفتم باران کـه بند امد کوچه وخیـابان بـه وضعیت عادی برگشت رهگذران بیشتر شدند درون همـین حوالی کـه گشت مـیزذم دیدم هتل های زیـادی مثل هتل من هست هتل هایی کـه لابی  مجزا نداشتند وبه خیـابان وکوچه ارتباط داشتند تعداد دکه ها درون طول این کوچه وکوچه های بغلی زیـاد بود رفتم سوپر مارکت 7 الون انجا دنبال کارت تلفن وتماس با دبی بودم یک سیم کارت تایلند بـه قیمت 300 بات خ و100 بات هم به منظور شارز موبایل وتماس گرفتم اما هر چه کردم نتوانستم تماس برقرار کنم دوست داشتم خیلی زود بـه خانواده اطلاع دهم کـه من اینجا هستم وبه سلامت درون هتل زندگی مـیکنم اما امکان پذیر نشد که تا عصر از هری پرسیدم چگونـه با دبی تماس بگیرمـی نمـی دانست وخیلی زود فهمـیدم درون این شـهر توریستی وگردشگری انچه اطلاع دارند راجع بـه گردش درون شـهر وامکانات تفریحی هست تا اخر شب باز موفق بـه تماس نشدم

دوستی درون دبی شماره تلفن یکی از دوستان وهمشـهریـان کـه در تایلند بود بـه من داد  تصمـیم گرقتم به منظور اطمـینان واطلاعات بیشتر با او تماس بگیرم  شماره تلفن او کـه در تایلند بود گرفتم عارف گوشی را برداشت خیلی خوشحال شدم وبه خودم گفتم مشکلم حل شده بعد از احوالپرسی بـه او توضیح دادم کـه من درون بانکوک هستم اما او خیلی زود بـه من گفت کـه الان بانکوک نیست ودر مالزی بسر مـیبرد وتا چهار روز دیگر بر نمـی گردد اما چند نکته واطلاع بـه من داد وگفت اگر مـیخواهی وجایت درست نیست مـیتوانی بـه مرکز شـهر بروی وادرس هتل گرس بـه من داد با او خداحافظی کردم وکمـی ملول شدم از اینکه او اینجا نیست

اما چاره ای نبود ومن حتما از مرخصی وبودنم درون تایلند استفاده مـیکردم همـینطور کـه قدم مـیزدم دو سه که تا جلو امدند ویکسری عوکاتولاگ بـه من نشان دادند بعضی از انـها مربوط بـه ماساژ پا ودست وکل بدن بود وبعضی دیگر مربوط بـه نقاط دیدنی وگردشگری انجا بود بالاخره با یکی از انـها وارد صحبت شدم ادم مـیانسالی بود انگلیسی اش بد نبود وشـهر را خوب مـیفهمـید یک موتور سه چرخه داشت اسم ان توک توک بود توک توک وسیله نقلیـه سه چرخه ای موتوری هست که یک چرخ درون جلو ودوچرخ درون عقب دارد راننده تک نفره هست وپشت ان یک سیت هست که دو نفر وسه نفر وگاه چهار نفر درون ان پشت جا مـیگیرند  توک توک مثل شناسنامـه وسیله نقلیـه خیـابانـهای تایلند بخصوص درون شـهر بانکوک هست وهر جایی کـه نگاه کنید این سه چرخه های موتوری را مـی بینید کرایـه انـها معمولا کمتر از تاکسی هست وقدرت مانور ش درون خیـابانـها بهتر از تاکسی هست سرعت خیلی زیـادی ندارد اما خوب هست یک سقف هم بالای سر دارد اما کناره های توک توک باز هست وشما مـیتوانید اطراف را خوب ببینید

 شیشـه  مـیگفت هر جا کـه بخواهی مـیبرمت از جاهای دیدنی گرفته که تا ماساژ وفروشگاههای دوخت ودوز وتهیـه جواهرات قیمتی  ادم جالبی بود بـه دل ادم مـی نشست خیلی زود صمـیمـی شدیم اسمش شیسه بود اما وقتی خودش اسمش را مـیگفت بیشتر شبیـه شیشـه بود به منظور همـین من هم بهش مـیگفتم شیشـه اسم خیلی راحتی بود وادم فراموش نمـی کرد

به او گفتم من مـیروم که تا هتل وبرمـیگردم ادم کاسبی بود بلافاصله گفت بعد شماره تلفنت را بده که تا من بیـام انجا هنوز مطمئن نبودم کـه مـیخواهم با او بـه جایی بروم یـانـه به منظور همـین گفتم اگه خواستم برمـیگردم اما شماره تلفنم را دادم درون مسیری کـه به هتل مـیرفتم تعداد زیـادی تخت ونیم تخت درون بیرون از محل ماساز ها وروی خیـابان بود کـه عده ای مشغول ماساز پای مشتریـان بودند برایم جالب بود قیمت انـها را پرسیدم به منظور یکساعت ماساز 200 بات مـیگرفتند توی همـین کوچه حدود 15 نفر روی تخت ها ونمـی تخت ها دراز کشیده بودند وتایلندی ها از مرد وزن مشغول ماساز پای انـها بودند بدم نمـی امد کـه من هم به منظور ماساز بروم اما انموقع تصمـیم قطعی نداشتم وهنوز فکرم مشغول بود انجا ها دوری زدم ورفتم هتل کمـی روی تخت دراز کشیدم دیدم دارد وقتم هدر مـیرود وبا فکر زیـاد کاری از پیش نمـی رود به منظور همـین برگشت سراغ شیشـه گفتم جاهای دیدنی ات کجاست گفت تمپل بود وچند جای دیگر نام برد از بودا ومعابد بودایی خیلی شنیده بودم دوست داشتم برم اونجا شیشـه گفت باشد مـیرویم انجا

در هر کشوری کـه ادم مـیرود حتما ادم یک اطلاعات کمـی از روابط وضوابط انجا بداند  به منظور همـین من قبل از رفتن بـه تایلند چیزهایی از دوستان واشنایـانی کـه به تایلند سفر کرده بودند پرسیده بودم ویکی از نکاتی کـه انـها بـه من گفته بودند این بود کـه در انجا هم مثل بسیـاری از کشورهای اسیـایی انجا چانـه زنی خیلی زیـاد  هست وفورا هر قیمتی گفتند قبول نکن وبر سر قیمت چانـه بزن بـه شیشـه گفتم که تا انجا کـه معبد بودا هست چقدر مـیگیری اول گفت 800 بات بعد از چانـه زنی بالاخره رسیدیم بـه قیمت 200 بات خودش مـیگفت خیلی راه هست وهزینـه دارد اما توافق کردیم کـه با همـین نرخ 200 بات برویم انجا چیزی کـه در این بازدیدها رعایت مـیشود این هست که راننده توک توک یـا تاکسی  تا زمانی کـه شما از ان منطقه دیدنی بازدید مـیکند منتظر شما مـیماند حتی اگر این بازدید یک ساعت طول بکشد واین ویژگی خوبی درون صنعت گردشگری وتوریستی تایلند هست که حتما از ان درس گرفت ودر صنعت بسیـاری از کشورها مورد استفاده قرار داد این یعنی احترام بـه توریست وامکان استفاده از جاذبه های توریستی هر کشور

]چند عاز اطراف هتل سواسدی این  درون بانکوک

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

 

قسمت هشتم

شیشـه گفت برویم تمپل گفتم باشـه مـیریم تمپل (معبد بودا ) اولین باری بود کـه سوار یک وسیله سه چرخه بنام توک توک مـیشدم تجربه تازه ای بود عقب وپشت سر شیشـه نشستم وحرکت کرد این اولین باری بود کـه مـیخواستم بروم واز یک معبد بودایی دیدن کنم درون مطبوعات وسایت های مختلف انترنتی از بودا ومعابد بودا چیزهایی شنیده بودم وحالا مـیرفتم کـه این معابد را از نزدیک ببینم  توک توک بعد از گشت وگذار خیـابانـها وبعد از حدود بیست دقیقه منو بـه یک منطقه ای رساند کـه یکی ازمعابد دیدنی بودا درون انجا قرار داشت مرا سر کوچه انجا پیـاده کرد وگفت من که تا امدنت وبرگشت از معبد اینجا منتظرت مـیمانم

در ابتدای ورودی کوچه دست فروشـها بودند کـه داشتند غذا ومـیوه وبعضی از نمادهای ائین بودا مـی فروختند 50 متری کـه داخل کوچه شدم وارد کوچه باریکتری شدم کـه مجسمـه بلند بودا از انجا کاملا پیدا بود درون انجا دو معبد جداگانـه بود سمت چپ مجسمـه بزرگ وبلند بودا بود کـه به نظرم حدود بیست متری مـیشد مجسمـه ای طلایی کـه در زیر ان  مقداری گل وغذا بود وبازدیدکنندگان بودایی بـه رسم وائین خود عود مـی گرفتند وانرا مانند شمع اتش مـیزدند وکنار پای بودا مـی گذاشتند درون اطراف این مجسمـه بزرگ غرفه هایی قرار داشت کـه مربوط بـه ائین ورسومات بودایی بود  از گردنبدهای مختلف گرفته که تا مجسمـه های کوچک وبزرگ بودا ونیزچیزهایی از سنگ وسفال وچوب مـی فروختند وتوریست ها بنا بـه علاقه ای کـه داشتند یـا مـی خد یـا از انـها عمـی گرفتند البته کنار بعضی از این مکانـها نمـی توانستی با کفش بروی مانند داخل صحن بسیـاری از مساجد درون نزد مسلمانان انجا هم همـینگونـه بود. سوالی کـه انجا برایم پیش امد گذاشتن غذا به منظور بودا بود غذا ومـیوه وگل از مرغ وگوشت خوک گرفته که تا سوسیس ومـیوه جات انجا وکنار مجسمـه بودا بود من از چند نفر انجا سوال کردم چیزی دریـافت نکردم جز اینکه بـه رسم احترام هست

حدود ربع ساعتی انجا ایستادم ببینم بالاخره با این غذاها چه مـیکنند هیچ اتفاقی نیفتاد ورفتم سراغ یک زن مـیانسالی کـه انجا بود گفتگوی صمـیمـی وچند ثانیـه ای با هم داشتیم واز اون تشکر کردم از انجا بیرون امدم ورفتم سراغ معبدی کـه در سمت راست کوچه بود چند پله بالا رفتم ساختمان قشنگ وزیبایی بود درون داخل معبد روبروی مجسمـه سنگی وطلایی بودا عده ای درون حال عبادت وراز ونیـاز بودند کفشم را درون اوردم ورفتم از نزدیک انجا را تماشا کردم سکوت عجیبی توام با احترام فضای انجا را گرفته بود حتی دعاهایی کـه مـیخواندند کمتر شنیده مـیشد بیشتر افراد ی کـه در حال عبادت وبه جا اوردن ائین بودایی بودند از خود اهالی تایلند بودند ونیز بودائیـانی کـه از دیگر کشورهای دنیـا امده بودند البته بـه ندرت تعدادی ازافراد کشورهای اروپایی نیز کنار انـها مـیدیدی کـه بنوعی سمبلیک انجا نشسته بودند وگاهی عودی روشن مـید

چند تایی عوکمـی فیلم از داخل معبد وبیرون معبد گرفتم واز انجا بیرون امدم شیشـه سر کوچه منتظرم بود گفت چطور بود گفتم جالب بود ودیدنی بود از اینکه من خوشم امده شیشـه هم خوشش امد گفت برگردیم هتل گفتم نـه اول یـه نوشابه یـا چایی یـا چیزی بخوریم بعد بر مـیگردیم گفتم چه مـیخوری گفت هر چه باشـه دو که تا اب پرتقال گرفتم وسر کوچه همانجا خوردیم  شیشـه گفت برگردیم هتل گفتم جای دیگری کـه مربوط بـه معبد بودا باشد این دور وبر هست ؟ گفت اره اگه بخواهی یـه جای دیگر همـین نزدیکی هست گفتم اگر دور نیست مـی رویم

هوا نیمـه ابری شده بود سوار توک توک شدم وشیشـه براه افتاد حدود ربع ساعتی طول کشید که تا رسیدم بـه معبد دیگری از بودا کـه ازمکانـهای توریستی ودیدنی شـهر بانکوک بود. قبل از پیـاده شدن شیشـه برایم توضیح داد کـه در این معبد یک معبد بزرگ به منظور عبادت هست وچندین مجسمـه سنگی بودا کـه جمعا 166 مجسمـه بودا از مرد وزن بودا هست .محوطه ورودی قشنگی داشت ساختمان ورودی اش بـه سبک بسیـاری از معابد دنیـا زیبا بود وقتی داخل شدیم بسیـاری از توریست ها وگردشگران وارد یک معبدی مـیشدند کـه در ان محل عبادت بود ویک مجسمـه بزرگ درون انجا قرار داشت کفش هایم را کندم و وارد معبد شدم جمعیت زیـادی درون داخل بودند چرخی زدم وبعد از چند دقیقه از انجا بیرون امدم وارد محوطه ای شدم کـه دور که تا دور ان مجسمـه های سنگی بودا درون شکل وشمایل مختلف ودر حالتهای مختلف بودند حق با شیشـه بود 166 مجسمـه سنگی دو که تا دور محوطه بودند گردشگران زیـادی از کشورهای مختلف انجا بودند چند که تا عوفیلم از انجا گرفتم .کلا بازدید من از انجا حدود یکساعتی  طول کشید

بیرون کـه امدم شیشـه کنار توک توک ایستاده بود باز نظرم را پرسید کـه چطور بود گفتم خوب بود .دیدم انجا چیزی روی اتش کباب مـیکنند وداخل یک برگ سبز پیچیده شده است  از شیشـه سوال کردم گفت این کباب موز هست موز را کـه در حد خام هست پوستش را مـیگیرند وانرا وسط برگ موز مـی پیچند ودوسر انرا که تا مـی زنند قیمتش 20 بات بود یکی خ واقعا خوشمزه بود  داغ بود وطعم موز پخته وکمـی برنج پخته مـیداد

ساعت از سه بعد از ظهر گذشته بود وهنوز نـهار نخورده بودم بعد از این همـه گشت وگذار غذا بـه ادم مـی چسپد بـه شیشـه گفتم یـه غذا خوری خوب کجا سراغ داری گفت چه جور غذایی گفتم اگه غذای دریـایی باشـه بهتره گفت بعد بریم

 چند که تا خیـابان گذشتیم وطی راه کلی گپ زدیم بالاخره وارد یک خیـابانی شد کـه هتل بزگی کنار ان بود دو کوچه چپ وراست طی کرد که تا رسیدیم بـه جایی کـه رستوران بود رستوران حالتی نیمـه باز داشت ودر محوطه ورودی بـه داخل رستوران توی قفسه های بزرگی انواع موجودات دریـایی روی یخ فراوان چیده شده بود دو سه نمونـه ماهی دو سه سایز مـیگو وشاه مـیگو وصدف ومرکب ماهی مسئول رستوران پرسید چه سفارش مـیدهید وانتخاب مـیکنید شنیده بودم غذای دریـایی درون تایلند ارزان هست برای همـین چند که تا مـیگو  یک عدد ماهی متوسط وکمـی مرکب ماهی سفارش دادم وبا شیشـه رفتیم داخل رستوران نشستیم . یکی از کارمندان رستوران امد سر مـیز ما وگفت اینـها کـه سفارش دادید سرخ ی باشد یـا کبابی گفتم کبابی گفت نوشیدنی وسوپ هم مـیخورید گفتم بله

شیشـه خیلی خوشحال بود کـه من  اورا بـه نـهار دعوت کرده بودم اول کمـی سالاد اوردند بعد از ان نوشیدنی وبعد از انـهم سوپ اوردند سوپ تند وبامزه ای بود بیشتر مـیگو داشت ودست خرچنگ وسبزیجات تایلندی  بیست دقیقه ای طول کشید که تا غذای اصلی اوردند همـه غذاهاش خوب بود هم بمن چسپید هم بـه شیشـه گفتم بیل بیـارن وقتی بیل را باز کردم واقعا تعجب کردم 2900 بات شده بود دیگر جای پرسیدن نبود پول را دادم وامدیم بیرون بـه شیشـه گفتم کـه چرا نگفتی قیمت های این رستوران اینقدر گران هست گفت تو گفتی یـه جای خوب ببر من هم امدم اینجا گفتم خودت که تا حالا تو این رستوران غذا خوردی با خنده گفت نـه  تقصیر از من بود کـه نپرسیده بودم اما گذشته بود وغذا هم چسپیده بود ودیگر حتما فراموش مـیکردم وهمـینکار کردم وبا شیشـه کمـی حرف زدم وسیگاری کشیدیم ودوباره سوار توک توک شدیم

سوار توک توک کـه شدم یـاد یکی از سخنان بودا افتادم کـه مـیگوید : زندگی انسان مانند شبنمـی هست که از برگ گلی مـی لغزد و فرو مـی چکد

 

قسمت نـهم

عاز درون ورودی شرکت تولید جواهرات درون بانکوک

شیشـه گفت بریم هتل ؟ گفتم اره برمـیگردیم هتل . توی راه کـه مـی امدیم شیشـه گفت یـه جایی هست کـه مرکز تولید چیزهای زینتی وجواهرات هست وسر راهمان هست اگه مـیخواهی بری انجا ببینی من مـیتونم تورا انجا ببرم اول گفتم نـه بعد گفت مجانی هست ومن کرایـه ای از تو نمـی گیرم دیدم سر راهمان هست گفتم باشـه  بعد از ده دقیقه بـه انجا رسیدیم وارد یک مجموعه ای شدیم کـه محل تولید جواهرات وبدلیجات بود جای بسیـار مرتب وشیکی بود شیشـه توک توک را داخل محوطه نگاه داشت وگفت مـیتونی بری انجا وببینی واگر چیزی خواستی بخری دوربینم را برداشتم وراه افتادم  دم درون از من وکسانی کـه از انجا دیدن مـید پذیرایی د ویک لیوان اب خنک یـا یک نوشیدنی مـیدادند من اب را ترجیح دادم بعد از ان سوال د کـه از کجا امدید گفتم ایرانی هستم واز دبی مـی ایم خانمـی کـه مرا همراهی مـیکرد گفت ایلانی گوود گفتم اره گوود با هم وارد قسمتی شدیم کـه تعداد زیـادی با ابزارهای سنتی مشغول جلا بـه سنگ ها وجواهرات وتزئین انـها بودند برایم جالب بود که تا انموقع چنین چیزی از نزدیک ندیده بودم قدری انجا ایستادم خواستم عبگیرم گفتند ممنوع هست وفقط مـیتونی نگاه کنی از عگرفتن صرفنظر کردم وبه راهم درون سالن دیگری کـه مجموعه جواهرات ساخته شده درون انجا بـه نمایش گذاشته بودند راهنمایی شدم همراه من مرتب از خوبی وزیبایی جواهرات وکارهای درست شده برایم توضیح مـیداد واین را به منظور همـهانی کـه وارد ان قسمت مـیشدند انجام مـیگرفت

 سنگ های قیمتی با زیبایی شگفت انگیزی روی انگشترها وگردنبندها ودیگر جواهرات خودنمایی مـید قیمت انـها بالا بود اما من چون نمـی دانستم کـه این قیمت ها با دبی چه فرقی دارد نتوانستم بفهمم کـه گرانتر از دبی بودند یـا نـه جای دیدنی بود بخصوص به منظور خانم ها کـه علاقه وافری بـه اینگونـه چیزها دارند نیم ساعتی انجا چرخیدم وبیرون امدم دم درون چند که تا زن تایلندی با لباس مخصوص تایلند انجا بودند عکسی از دم درون گرفتم ورفتم سراغ شیشـه کـه کنار توک توک مشغول کشیدن سیگار بود گفتم شیشـه حالا دیگه موقع رفتن بـه هتل است

 سوار توک توک شدم توی راه شیشـه گفت توی خیـابان بغلی محل فروش وتولید لباس وپوشاک بسیـار خوبی هست اگه دوست داری ببرمت انجا که تا رفتم حرفی ب دیدم توک توک کنار یک مغازه تولید پوشاک مردانـه ایستاده هست تو دلم گفتم امان از دست این شیشـه نگاهی بـه من کرد وگفت اگه نمـی خواهی بخری برو یـه نگاه کن ضرر ندارد پیـاده شدم ورفتم نگاه کردم مغازه ای معمولی بود کـه کت وشلوار وپیراهن درست مـیکرد وکمربند وکروات هم مـیفروخت پیراهن های خوب وبا کیفیتی بود اما نرخ انـها از دبی گرانتر بود با وجود چانـه زنی بازهم از قیمت ان جنس درون دبی گرانتر بود چند دقیقه ای نگاه کردم وامدم سوار توک توک شدم  بـه شوخی بـه شیشـه گفتم جای دیگری هم حتما برویم انـهم خیلی راحت وجدی گفت اره مـیتونم یـه ماسازی خوب هم ببرمت گفتم تو اینـهمـه را به منظور چه مـیخواهی ببری  انموقع بود کـه برایم توضیح داد کـه من بابت بردن افراد وتوریست ها بـه ان مکانـها کوپن بنزین بـه من مـیدهند وچون بنزین گران هست (هر لیتر 35 بات برابر با لیتری 4درهم ) اگر شما همکاری کنید واز انجاها دیدن کنید بـه من کمک کرده اید من هم بابت اینـها از شما چیزی نمـیگیرم . دیدم روش خوبی به منظور همراهی وهمکاری هست گفتم جناب شیشـه امروز خسته ام و حتما فردا هم بابت این دیدنی های سر راهی بـه شما کمک مـیکنم اما امروز نـه وبگذار به منظور فردا  .خوشحال شد وکلی تشکر کرد وبسوی هتل حرکت کردیم 

وقتی رسیدیم هتل غروب شده بود .شیشـه مـیگفت امروز خیلی دیر کردم وباید هر چه زودتر بـه خانـه برگردم گفتم خانـه ات کجای بانکوک هست گفت داخل شـهر بانکوک نیست وتا بانکوک حدود 50 کیلومتر فاصله دارد فهمـیدم درون روستا یـا شـهر کوچکی کنار بانکوک زندگی مـیکند. سیگارش تمام شده بود دوتا نخ سیگار از من گرفت گفتم امروز بابت اینـهمـه همراهیت تشکر مـیکنم خوشحال شد شاید ادم های کمـی از اون اینگونـه تشکر مـیکنند  درست هست که شیشـه پول مـیگیرد وکارش همـین هست اما من فکر مـیکنم  ادمـی کـه همراه ادم هست وراهنمای خوبی هست باید از چنین ادمـی تشکر کرد گفتم قرارمان دویست بود حالا چقدر مـیشود گفت 300 بـه جای 300 بات 400 بات بـه او دادم هم خودم خوشحال بودم هم شیشـه . احساس هر دوی ما خوب بود گفت بعد فردا مـی ایم وروبری همـین سوپری 7 الون هستم گفتم بعد تا فردا خداحافظ صدای توک توک کل کوچه اطراف هتل را فراگرفت ومن سلانـه سلانـه بـه سمت هتل سواسدی این حرکت کردم

این عاز لابی بی درون وپیکر هتل سواسدی این است

قسمت دهم

حالم خوب بود واولین روزم را درون تایلند با جاهایی دیدنی سپری کرده بودم . رفتم هتل وکلیدم را برداشتم بـه همـین زودی با چندین نفر درون هتل واطراف انجا اشنا شده بودم اری ادم مـیتواند با حتی یک روز از غربتی بدر اید وبا محیط جدید مانوس شود البته همـیشـه این اتفاق بزودی نمـی افتد وبعضی وقتها ونزد بعضی افراد این ایجاد موقعیت زمان بر هست چون ادم هایی هستند کـه چندان اجتماعی نیستند وزیـاد بین خودشان ودیگران مرز مـیگذارند وخیلی سخت با ادم ها احساس نزدیکی مـیکنند .

داخل اطاق کـه شدم اول یک دوش حسابی گرفتم وبعد از ان نیم ساعتی دراز کشیدم هنوز به منظور خوابیدن زود بود لباسم را پوشیدم واز هتل بیرون امدم پیـاده که تا سوپری امدم  بغل سوپری چند که تا تخت درون کوچه محل ماساژی ها گذاشته بود وچندین نفر مشغول ماساژ پای مشتریـان بودند .روز پر مشغله وخسته کننده ای را گذرانده بودم یکی از تحت ها خالی بود روی ان دراز کشیدم بلافاصله یکی از زنانی کـه ماساژ مـیدهد وزن مـیانسالی بـه نظر مـیرسید پیشم امد گفت کفشـهایت درون بیـار . کفش وجورابم را دراوردم یک لگن اب با حوله اورد وهمـینطور کـه نشسته بودم پاهایم را با اب شست  وبا حوله تازه ای خشک کرد بعد گفت دراز بکش 

واقعا احساس خوبی داشتم بعد از قریب چندین وشاید دهها سال اینباری داشت پاهایم را خوب مـیشست کـه هیچ نسبتی با من داشت وبر اساس کار ووظیفه اش پاهای مرا مـیشست . یـاد قدیم ها ودوران کودکی افتادم کـه مادرم ما را مـیبرد ودست وپا وتن ما را مـیشست یـادش بـه خیر  . الان کـه زن تایلندی داشت پاهایم را مـیشست همان احساس قدیم دوباره درون من زنده شد ادم خوشرو وصبوری بـه نظر مـیرسید هر چند خستگی درون چهره اش موج مـیزد اما کارش را با دقت انجام مـیداد دوتا پاهایم کنار هم دراز کردم یک حوله روی پایی کـه نمـی خواست الان انرا ماساز بدهد انداخت وبا دستش شروع بـه ماساز کف وروی پاهایم کرد. درون حین ماساز بـه نقاطی کـه از کف پاهایم مـیرسید واقعا درد همـه بدنم را فرا مـیگرفت اما تحمل مـیکردم که تا این دردها با ماساز او از بدن خارج شود از نوک انگشتانم که تا بالای زانوهایم را ماساز داد احساس راحتی وارامشی بـه ادم دست مـیدهد کـه ادم دوست دارد انجا بخوابد  دونفر زن ومرد کنار من بودند کـه معلوم بود اروپایی هستند واحتمال دوست یـا همسر یکدیگر بودند انـها زودتر از من ماساز پاهایشان شروع شده بود به منظور یکساعت ماساز پا دویست بات مـیگرفتند یعنی حدود 25 درهم واقعا ارزش داشت وقتی کـه بلند شدم احساس کردم همـه خستگی پاهایم بر طرف شده هست وکلی سبک شده ام  از زنی کـه پاهایم را ماساز داده بود تشکر کردم ودویست بات بـه او دادم از انجا بـه سمت هتل کـه نزدیک بود حرکت کردم

کمـی گرسنـه شده بودم اما توی این هوای خوب یک نوشیدنی داغ یـا سرد واقعا مـی چسپید  همـین کار کردم کنار یکی از این غذا فروشیـهای کنار خیـابانی کـه توی کوچه ما تعدادشان از ده که تا بیشتر بود نوشیدنی هم مـیفروختند رفتم روی یکی از این صندلی هانشستم گفت چه بیـارم گفتم همان مال خودتون بیـار مـیخواستم ببینم نوشیدنی انـها چطور است  اسمش سینگو بود یـاد خرچنگ بندرعباس افتادم شاید بـه خاطر نزدیکی اسم اون بود . خوب بود خیلی ساده ادم های زیـادی کنار من توی همـین کوچه نشسته بودند وبدون اینکهی هوار بکشـه یـا بدمستی کنـه یـا بخواد ادا درون بیـاره داشتند نوشیدنی هایشان از هر نوعی کـه بود مـیخوردند نـهی مواظبشون بود ونـه نگران اخم وتخمـی بودند  شب بود وادم بود وازادی وبه این فکر مـیکردم کـه این فاصله های دهشتناک را حتما خاورمـیانـه بزرگ زمانی درون خودش حل کند که تا نخواهد فرسنگ ها بیـاید وبکوبد ودلش خوش باشد کـه در جایی بی نگرانی لبی تر کند

تا ساعت 8ونیم شب انجا نشستم دوست داشتم درون همان حال وهوا درون کوچه های اطراف قدمـی ب پا شدم نوشابه هایشان ارزان بود هر شیشـه 60 بات البته توی سوپر مارکت ها 45 بات مـی فروختند بالاخره دکه ها حق داشتند کـه 15 بات گرانتر بفروشند حساب کردم وسیگاری روشن کردم ودر همـین حال وهوا یـاد شعری از خیـام افتادم وزمزمـه کنان ادامـه دادم     مـی خور کـه به زیر گل بسی خواهی خفت / بی مونس وبی رفیق وبی همدم وجفت  / زنـهار بـه مگو تو این راز نـهفت  /  ان لاله کـه پژمرد نخواهد بشکفت

قسمت یـازدهم

بعد از انکه خوب اطراف وکوچه بعد کوچه های انجا را گشتم گرسنـه شده بودم یکی از دکه ها داشت  ران مرغ وجگر مرغ ودل مرغ وسنگدان روی اتش کباب مـیکرد هر سیخ چوبی دل وجگر وسنگدان  10 بات بود وران مرغ 20 بات ؛ چند که تا از انـها سفارش دادم فکر نمـیکردم کباب سنگدان مرغ خوشمزه باشد اما خوب وخوشمزه بود

بعد از خوردن بـه سمت هتل کـه همان نزدیکی بود براه افتادم کوچه خلوت شده بود ساعت 12 شب بود وخیلی از دکه های غذایی درون حال جمع بودند کلیدم را از مسئول هتل گرفتم ورفتم کـه بخوابم راهرو با نور ضعیفی روشن بود اصلا دلم نمـی خواست شب را درون این بـه اصطلاح هتل بخوابم اما چاره ای نبود وباید شب را بـه صبح مـیرساندم بطرز عجیبی سکوت حاکم بود انگار درون یک روستا بودم واین برایم کمـی وهم اور شده بود بخصوص ادم وقتی تنـها باشد فکرش بـه هزار ویکجا مـیرود چراغ اطاق را خاموش کردم درون را بستم وچراغ کوچک دسشئویی را روشن گذاشتم  نمـی دانم کی خوابم برد ساعت 7 صبح از خواب بیدار شدم اما تنگی راهرو ونبود نور کافی بـه داخل اطاق باعث شده بود فکر کنم هنوز هوا روشن نشده هست برای همـین دوباره خوابیدم اینبار خوب خوابیدم وساعت 9 از خواب بیدار شدم دست وصورتم را شستم ودوش گرفتم واز اطاق بیرون امدم

رفتم سراغ مسئول هتل یـادم بود کـه برگه خوردن صبحانـه را از هتل بگیرم همـینکار کردم همون بغل چندین صندلی بود ویک دکه مانند کـه مثلا رستوران هتل محسوب مـیشد سه نفر اروپایی ودونفر دیگر کـه نفهمـیدم از کجا هستند ویک هندی انجا داشتند صبحانـه مـیخوردند این دومـین روزی بود کـه داشتم درون هتل صبحانـه مـیخوردم مثل دیروز سفارش تخم مرغ وکره مربا دادم با نون اضافه اما اینبار بـه جای چایی سفارش نسکافه دادم صبحانـه کـه خوردم رفتم سمت سوپرمارکت 7 الون -7.11قرار بود اگر مـیخواهم جایی بروم وشیشـه را پیدا کنم بروم انجا توی هموم کوچه ای بود کـه هتل بود فاصله اش که تا انجا 200 متری مـیشد وقتی رسیدم انجا شیشـه فورا امد طرفم انگار کـه چند ماه هست با من اشناست من هم همـین احساس را داشتم گفت امروز کجا مـیری که تا من اومدم حرف ب چند جا دیدنی را نام برد از یکی از این اسامـی کـه اسمش سیـا پالاگون بود خوشم امد انگار جایی شنیده بودم گفتم اون کجاست گفت سمت بازار کاتال.گی از انجا نداشت جز عچند اکواریوم ماهی  

روز دیگری از سفرم بـه تایلند شروع شده بود بـه شیشـه گفتم که تا انجا چقدر مـیبری انگار متوجه شده بود کـه نباید بـه من نرخ بالا بگوید سر راست بی چک وچونـه گفت 200 بات من هم قبول کردم سوار توک توک شدیم وبراه افتاد مسیرها مرتب درون حال تغئیر بود این مسیر با مسیرهای قبلی تفاوت داشت سروکله ساختمانـهای بزرگ وبرج ها یواش یواش پیدا مـیشد ساختمانـهای قشنگتر خیـابانـهای پر از ماشین ترافیک ومغازه های بیشتر هرچه بـه سمت مقصد حرکت مـیکردیم تعداد وانبوه ساختمان های بزگ بیشتر مـیشد شیشـه گفت اگر اشکالی ندارد چند که تا فروشگاه هم بریم دیدم منظورش کوپن بنزین بود درون یکی از این فروشگاهها کـه نسبتا بزرگ بود اجناس مختلفی شامل پوشاک وبدلیجات وکیف وتزئینات مـی فروختند چند که تا از ایرانی ها کـه به نظرم از اصفهان بودند انجا داشتند خرید مـید معلوم بود از ایران امده بودند چون مرتبط اجناس را با ماشین حساب کوچکی کـه داشتند حساب وکتاب مـید که تا بفهمند چند تومان مـیشود اما با این وجود سبدی کـه همراه داشتند پر بود بـه احتمال زیـاد با تورهای هفت روزه امده بودند اینرا از صحبت هایی کـه با هم مـید فهمـیدم چند تکه تزئینی والبسه خ واز انجا بیرون امدم شیشـه خوشحال بود کـه من از انجا چیزی خ احتمالا پورسانتی یـا کوپنی گیرش امده بود

 به شیشـه گفتم بریم  توک توک دوباره حرکت کرد از چندین خیـابان وچندین چراغ گذشت که تا رسیدیم بـه جایی کـه یک ساختمان زیبا وقشنگ قرار داشت مثل ساختمانـها وسنترهای دبی بود روی ان نوشته بود سیـام پاراگون انجا بود کـه فهمـیدم تایلندی ها حرف ر را  ل تلفظ مـیکنند وبه سیـام پاراگون مـیگفتند سیـام پالاگون البته سیـام نام قدیمـی کشور تایلند هست ودر خیلی جاها وفروشگاهها بـه چشم مـیخورد  توک توک انجا توقف کرد پیـاده شدم کرایـه شیشـه را دادم وبا او خداحافظی کردم

 این اولین سنتر تر وتمـیزی بود کـه در بانکوک داشتم بـه انجا وارد مـیشدم فضای اطراف انجا تناسبی با ان نداشت کنار ان هم ساختمانـهای خوب بود وهم ساختمانـها وخیـابانـهای درهم وبرهم چندین پل از کنار این مرکز بـه اطراف کشیده شده بود ودر بالای ان خط ترن هوایی بود کـه مسافران زیـادی درون این ایستگاه پیـاده وسوار مـیشدند چون من با توک توک واز طریق خیـابان امده بودم از درون پائینی واصلی انجا وارد سنتر سیـام پاراگون شدم چند که تا عاز بیرن سنتر گرفتم وداخل شدم مثل سنترهای دبی سکورتی داشت ومثل همـه سنترهای مـهم دنیـا تمـیز ومرتب بود وارد فضای انجا کـه مـیشدی با دنیـای بیرون خیلی فرق داشت

 

قسمت دوازدهم

قسمت دوازدهم

وقتی وارد سیـام پاراگون شدم مثل ادمـی بودم کـه انگار از یک روستا وارد شـهر شده هست طی نزدیک بـه دوروز گذشته کـه در منطقه جنوبی وفقیر نشین بانکوک بودم وبه این طرفها نیـامده بودم ذهنم بـه کنشـهای فکریم پاسخ مـیداد بـه اینکه درون یک شـهر چه تفاوتهایی درون دور ونزدیک ان جریـان دارد چقدر بین مناطق زندگی ادم ها فرق هست

واردساختمان وینتر کـه شدم یـاد ورودی بسیـاری از سنترهای دبی افتادم دقیقا یـادم نیست چند طبقه بود اما از سه طبقه بیشتر بود چون امده بودم کـه از اکوریوم بزرگ وزیر زمـینی بانکوک دیدن کنم به منظور همـین منظور همـه فکرم انجا بود از قسمت اطلاعات پرسیدم اکواریوم کجاست راهنمایی ام کرد کـه باید بروم طبقه زیر زمـین پله برقی داشتم وقتی کـه به پائین رسیدم افراد زیـادی درون صف بودند کـه به داخل قسمتی کـه اکواریوم قرار داشت وارد شوند باجه های متفاوتی انجا بود وقیمت ها متفاوت بود از 900 بات بود که تا 1300 بات علت را پرسیدم گفتند قسمتی درون محدوده انجا وجود دارد کـه شما مـیتوانید خرید ید ویـا به منظور شما وهمراهانتان عمجانی مـیگرند توی دلم گفتم چه مجانی  اول دارید پولش را مـیگیرید بعد مـیگوئید مجانی

 توی همان صف 900 باتی ایستادم که تا نوبتم شد مثل بسیـاری از کشورها از سیستم مدرن بلیط فروشی استفاده مـید بعد از پرداخت پول وارد شدم چند قدمـی نور درون قسمت داخل ان کمتر شد و وارد فضایی شدم کـه بصورت زیبایی طراحی وشکل بندی شده بود فضا بصورت مارپیچ ومحوطه ای بود درون هر طرف ان اکواریوم های کوچک وبزرگی بود کـه ماهی ها وانواع واقسام موجودات دریـایی درون انجا بصورت زنده وزیبا بـه نمایش درون امده بود وکنار هر کدام از این اکواریوم های دیواری وقفسه ای نام ان موجود ومشخصات ان روی تابلویی  ذکر شده بود بعضی از انـها هیچ گاه درون عمرم ندیده بودم ماهی های کـه مثل خودکار بودند انواع قورباغه  انواع ماهی های بزرگ وکوچک ؛در مجموع 2 ساعتی انجا بودم از بس عگرفتم وفیلم گرفتم خسته شدم دیدم این عگرفتن های پی درون پی مانع از این مـیشود کـه خوب از فرصت بدست امده استفاده کنم به منظور همـین درون اواخر دوباره دور مجددی زدم وانـها را کـه اصلا ندیده بودم دوباره نگاه کردم نمـی دانم انـها را از کدام قسمت های تایلند گرداوری کرده بودند اما نمایشگاه زیبایی از موجودات دریـایی بودند کـه ادم مـیتوانست درون یک فرصت دو ساعته همـه انـها را ببیند  به نظرم بـه صرفه هست که با 900 بات شما مـیتوانید تعداد زیـادی از موجودات دریـایی را یکجا ببینی وبا نام ومشخات وحرکت زنده انـها اشنا شوی

ادم ها همـیشـه فکر مـیکنند کـه خودشان خیلی فوق العاده هستند وجهان را فقط از زاویـه چشم خود مـی بینند بـه نظرم هر چه انسان با طبیعت وشگفتی ها وموجودات ان بیشتر اشنا شود مـیتواند با زیستن انـها درون این جهان شادمان شود وخودرا با وجود انـها معنی کند

یکی از کارهای با ارزش اموزش وپروش تایلند اشنا دانش اموزان ودانشجویـان کشورش با داشته ها ونقاط دیدنی اشان مـی باشد چون درون مدتی کـه انجا بودم دو گروه از دانش اموزان پسر و که بیشتر ابتدایی بودند توسط معلمانشان بـه انجا اورده شده بودند که تا از اکواریوم وموجودات انجا دیدند کنند همراهان انـها درون طی مسیر بـه دانش اموزان توضیحات لازم مـیدادند ودر یک محوطه بزرگتر کـه سکو گذاری شده بود وجاهایی هم صندلی داشت به منظور جمع دانش اموزان توضیحات مـیدادند وانـها هم با دقت گوش مـیدادند این کار اموزش وپرورش تایلند یکی از کارهای بارارزشی هست که مـی حتما در دستور کاری بسیـاری از مسئولین اموزشی قرار گیرد بخصوص ان کشورهایی کـه جاهای دیدنی دارند اما مسئولان ان سستی وبی توجهی مـیکنند

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

قسمت سیزدهم

از اکواریوم کـه بیرون امدم دیدم ساعت از 1 بعد از ظهر گذشته هست پله برقی را بالا امدم ودر طبقه همکف مشغول قدم زدن شدم هر چه بیشتر مـیگشتم دیدم انواع واقسام رستوران انجا هست کـه بیشتر انـها غذاهای تایلندی وچینی وزاپنی واز دیگر کشورهای جنوب اسیـای شرقی بودند البته غذاهای غربی همچون مک دونالد یـا   هم بود تعاد شاید یکی یـا دوتا رستوران کـه غذاهای هندی درست مـید هم بود بعضی از این رستورانـها بصورت محوطه ای راه اندازی شده بود مانند انچه درون سیتی سنتر دبی هست اما فرقش با سیـام پاراگون این هست که درون طبقه همکف انجا همـه اش رستوران وغذا ونوشیدنی وکیک وشیرینی هست البته تعدادی از رستورانـهایی کـه تفکیک شده بود وبه بعضی از کشورهایی چون زاپن بود نیز دیده مـیشد کـه معمولا قیمت غذا انـها بیشتر از بیرونی ها بود درون مجموع قیمت غذا ها زیـاد نبود من با بسیـاری از غذاها اشنا نبودم بیشتر انـها از سبزیجات پخته وسرخ شده وانواع سوپ وبرنج تایلندی بود گوشت ی انجا ندیدم اما گوشت خوک بفور پیدا مـیشد همپنین مرغ وانواع غذاهای دریـایی  با این همـه رستورانـهای جورواجور تصمـیم گرفتن خیلی سخت بود خوشبختانـه درون بیشتر این رستورانـها شما حق انتخاب دارید بگونـه ای کـه مـیتوانید بگوئید کمـی کلم برگ پخته بدهید یـا هویج ولوبیـا یـا مخلوطی از غذاهای دریـایی بدهید سوپ هم همـینطور هست مـیتوانید انجا انتخاب کنید وحتی سبزیـهای انرا یـا چاشنی انرا بـه مـیزان دلخواه شما درست مـیکنند. لیست غذایی بود اما بیشتر افراد انتخاب مـید وانـها یـا درست شده انرا کنار هم مـیگذاشتند یـا اگر اماده نبود برایتان درست مـید اول مـیخواستم عبگیریم دیدم بعضی از افراد رغبتی بـه ان نشان نمـی دهند شاید هم خوششان نمـی امد به منظور همـین کمـی فیلم گرفتم کـه انـهم شتابزده بود وخیلی سریع از رستورانـهای مختلف رد شد

رفتم کنار یکی از انـها دیدم انجا چیزهایی دارد کـه با ذائقه من همخوانی دارد کمـی مرغ کمـی سبزیجات پخته شده وسالادی کـه با سس تایلندی درست شده بود وسوپ مخصوص تایلندی بنام تامـیام سوپ کـه واقعا خوشمزه والبته تند وتیز هست مخلوطی از موجودات دریـایی وسبزیجات تایلندی کل این غذا شد 180 بات بعد از رفتم جای دیگری وچای خوردم قیمت یک کپ چای انجا 60 بات بود کـه نسبتا نسبت بـه بیرون گران بود

این سنتر چند طبقه دیگر هم داشت کـه بیشتر انـها بوتیک های مارک دار جهانی بود وهمچون دبی شیک وتروتمـیز وبا همان قیمت ها ویـا نزدیک بـه ان بود . بـه نظرم برایـانی کـه از دبی بـه انجا مـیروند خرید از اینگونـه سنترها کـه مارک های مشابه ان درون دبی هست چندان با صرفه نیست وحمالی ان هست مگر اینکه اجناسی پیدا کنید کـه در دبی یـا ان مارک نباشد یـا کیفیت انـها بهتر از دبی باشد

به نظر من بیشتر سنترها ی نو ساز امروزی شبیـه هم هستند ومغازه ها وکالاهایی کـه در انـها بفروش مـیرسد نزدیک بـه هم هستند البته فرم ساخت بعضی از انـها متفاوت هست وبستگی بـه این دارد کـه چند که تا مارک معروف درون انـها وجود دارد خریداران اینگونـه سنترها بیشتر اقشار پردرامد ان جامعه وتوریست ها وتا اندازه ای اقشار متوسط هستند  یکی از ویژگیـهای سنتر های تایلند کـه باید گفت درون شـهر بانکوک ناهماهنگی درون بافت شـهری انجاست بیشتر سنترها درون مرکز شـهر قرار دارد وکنار این سنترها بـه لحاظ ساخت وساز تناسبی دیده نمـیشود یک هتل گرانقیمت نزدیکی نـهری قرار دارد کـه بوی فاضبلاب ان کشنده هست یـا بعضی از سنتر ها درون فواصل 50 وصد متری جاهایی قرار دارد کـه مردم فقیر درون حلبی ها وحانـه های بسیـار محقر زندگی مـیکنند البته من از جاهایی کـه دیدن کرده ام مـیگویم شاید جاهای دیگری درون حاشیـه ساخت وساز منظمتری درون حال شکل گیری باشد اما که تا انجا کـه مربوط بـه مراکز اصلی خرید مردم وتوریست ها بود چنین پدیده هایی بفور پیدا مـیشود

ساعت دو نیم از سیـام پاراگون بیرون امدم اما از طبقه ای کـه منتهی بـه قطار هوایی انجا مـیشد .کنار ان پل هوایی بود از چند رهگذر مسیر بازار را پرسیدم قسمتی از مسیر را روی گذرگاههای هوایی طی کردم از انجا ونابسامانی ساخت وساز وفاصله های بین مردم انجا کـه چگونـه درون یک شـهر بزرگ بـه هم تنیده شده اند عگرفتم یکی دو نفر روی پل درون حال گدایی بودند خواستم عبگیرم خوششان نیـامد از پل هوایی پائین امدم پائین هم همـینطور کنار دکه های دستفروشی ها کـه غذا ومـیوه جات بود چندین گدا درون فاصله های معینی نشسته یـا خوابیده بودند  مطمئنا گداها درون این مناطق مـیتوانند دریـافتی بیشتری داشته باشند چون هم کنار ترن هوایی وخروج ورود مسافران قرار دارند هم اینکه بازدید کنندگان از سیـام پاراگون بالاخره دستشان بـه دهنشان مـیرسد ومـیتوانند بـه انـها کمک کنند من نیز بـه اندازه خودم بـه بعضی از انـها کـه توان کارنداشتند ومعلول بودند ویـا نابینا کمک کردم هر چند این نوع کمک ها دردی از این خیل ادم ها فقیر ودرمانده کم نمـی کند

به نیمـه های خیـابان کـه رسیدم مجددا مسیر بازار را پرسیدم حتما از کوچه ای کـه منتهی بـه یک سنتر مـیشد رد مـیشدم ساختمان بسیـار بزرگی بود وخیلی خوب وبا کیفیت ساخته بودند اسمش سنترال ورلد بود یکی از مراکز مـهم تجاری وخرید درون شـهر بانکوک مسیری کـه من رفتم بود از قسمت پشتی ساختمان بود وخیلی خلوت بود تصمـیم نداشتم وارد ساختمان بشون چون نم نم باران تازه شروع شده بود ومحوطه خوب وزیبایی به منظور عگرفتن بود ابرهای تیره ودرختان سر سبز ونم نم باران روح وروان مرا متاثر کرده بود توی اون هوا وزیر این نم نم باران سیگاری دود کردم وبراهم ادامـه دادم هنوز ساختمان را دور نزده بودم کـه باران شدت گرفت باوجودی کـه دوست داشتم زیر باران باشم اما شدت باران خیلی زیـاد بود به منظور همـین سرعتم را زیـاد کردم که تا رسیدم سر خیـابان وکنار پل هوایی کمـی زیر یکی از پترهای پلاستکی دکه ها ماندم جا نداشت وباران با باد همراه بود واب روی چتر مـیریخ روی سرم رفتم داخل پل هوایی انجا هم تعداد ادم ها زیـاد بودند اما کمتر باران مـیخوردم  این دومـین روزاز امدنم بـه تایلند بود کـه هردو روز با باران شدید توام شده بود ربع ساعتی باران با شدت بارید به منظور ما خاورمـیانـه ای ها واهالی جنوب همـیشـه دیدن باران لذت بخش بوده هست البته به منظور دیگران خالی از لطف نبود اما به منظور خود مردم تایلند امری عادی هست انقدر عادی کـه روزانـه مـیدانند چه ساعاتی وچه زمانـهایی باران مـی ایدچون هنوزباران شروع نشده پلاستیک ها اماده هست کمـی صبر مـیکنند ودوباره همـه چیز بـه حالت عادی برمـیگردد مردمشان از این وضعیت ناراحت نیستند وخیلی هم شکر گزارند چون یکی از منبع درامد تایلند صادرات نزدیک بـه 50 درصد برنج تایلند بـه جهان هست ووجود باران نعمت بزرگی به منظور کاشت وبرداشت برنج هست کشوری کـه بیش از 65 مـیلیون جمعیت دارد بیشتر انـها درون شـهرها وروستاها زندگی مـیکنند وشغل بیشتر انـها برنج کاری ومحصولات کشاورزی وکائوچو است

بعد از ربع ساعتی شدت باران کم شد اما هنوز نم نم مـی امد همـه بدنم ولباسم خیس شده بود دنبال جایی مـیگشتم که تا چایی یـا قهوهای بنوشم دکه های خیـابانی غذا ومـیوه داشتند اما چای وقهوه نداشتند انطرف خیـابان سنتر بیگ سی بودbig cیکی دیگر از سنترهای بانکوک البته  اجناس این سنتر از نطر قیمتی نسبت بـه سنترهای دیگر ارزانتر هست اولین باری بود کـه به این سنتر وارد مـیشدم چون خیس بودم داخل کـه شدم سردم شد بلافاصله برگشتم وروی سکوهای جلوی سنتر نشستم

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

قسمت چهاردهم

حدود یک ساعتی انجا نشستم وبه تماشای رهگذرانی کـه از انجا مـیگذشتند مشغول شدم زندگی واقعا جریـان داشت دکه های کنار خیـابان مشغول چانـه زنی با مشتریـان بودند بیشتر انـها زنـهای مـیانسال ونسبتا جوان بودند مردها هم بودند اما تعداد انـها کمتر از زنان بود مشتریـها هم خود تایلندی ها بودند وهم توریست ها وگردشگرانی کـه از سایر تقاط دنیـا بـه بانکوک امده بودند  انطرفتر ایستگاه اتوبوس بود عده ای منتظر اتوبوس بودند .

ان دوربر جایی کـه چای بفروشند ندیدم به منظور همـین به منظور اینکه گلویی تازه کنم از سکوها رفتم پائین رفتم سراغ دکه مـیوه فروشی ها اناناس هندوانـه پاپایـا وانبه سبز ورسیده داشت هر قاچ هندوانـه بریده شده 10 بات بود بقیـه مـیوه ها هم همـین قیمت را داشت مقداری پاپایـا واناناس گرفتم انـها را داخل دو کیسه پلاستیکی کوچک ریخت وروی هر کدام از ان کیسه ها یک چوب نوک تیز کبابی گذاشت که تا خوردن انـها سهل تر باشد پولش را دادم وبرگشتم روی سکو ها نشستم  ؛ شتابی به منظور جایی رفتن نداشتم چقدر خوب هست که ادم دلواپس گذشت زمان نباشد واین یکی از خصوصیـات سفر بصورت مجردی هست چون نـهی هست کـه به تو بگوید زود برویم یـا بگوید حتما بمانیم نـه کار مشخصی داری ونـه مسئولیتی نسبت بهی وچیزی احساس مـیکنی واین درون نوع خود جالب وحتی خارق العاده است

مـیوه ها کـه خوردم اول گفتم بروم داخل بیگ سی را ببینم اما تصمـیمم عوض شد واومدم پائین ودر طول خیـابان شروع بـه قدم زدن کردم درون حال قدم زدن بودم کـه یکی از توک توک ها امد کنارم وگفت کجا مـیری من مثل ادمـی کـه انگار منتظر چنین اتفاقی هست گفتم تو هتل گرس مـیروی وچند مـیگیری گفت مـیبرمت و200 بات مـیشود چون اهل چانی زنی هستند گفتم 150 انـهم قبول کرد بلافاصله سوار شدم این بار سوار توک توکی مـیشدم کـه راننده اش دیگر شیشـه نبود بلکه جوانی بود کـه خیلی کم حرف مـیزد هوا بسیـار خوب بعد از باران وخیسی خیـابانـها وتراوت درختان احساس خوبی بـه من داده بود نفهمـیدم از کجا واز چه مسیری امد کـه دیدم بـه هتل گرس رسیده ایم با دست نشان داد کـه ان بالا هتل گرس هست پیـاده شدم وتشکر کردم

باید از یک سراشیبی نسبتا تندی بالا مـیرفتم  هتل تمـیز وخوبی بـه نظر مـیرسید هر چند نمای بیرونی ان چندان شیک نبود اما لابی بسیـار بزرگ وخوبی داشت قسمت اطلاعات هتل دقیقا روبروی درون ورودی بود رفتم بـه ان سمت چند زن درون ان قسمت بودند کـه مشغول سوال پرس از مسافرین بودند منتظر شدم که تا یکی از انـها سرش خلوت شود رفتم وپرسیدم کـه ایـا اینجا اطاق خالی دارید گفت الان نداریم بسراغ یکی دیگر از انـها رفتم ان هم گفت نداریم گفتم مـیشود بـه من بگوئید کـه کی دارید گفت نـه سوال وجواب ها خیلی کلیشـه ای وسریع بود احساس خوبی از این نوع برخورد پیدا نکردم به منظور همـین کمـی کنار کشیدم وامدم روی یکی از صندلی های لابی نشستم از اینکه دوباره حتما برمـی گشتم هتل سواسدی این نگران بودم این هتل اصلا قابل مقایسه با ان نبود انجا مثل یک روستای عقب مانده واینجا مثل یک شـهر بزرگ بود هیچ چیز این دوهتل بـه هم شبیـه نبود نیم ساعتی انجا روی صندلی نشستم همـه فکرم را جمع وجور کردم وبه این نتیجه رسیدم کـه هر طور شده حتما راهی پیدا کنم وبیـایم این هتل به منظور همـین دوباره رفتم قسمت اطلاعات این دفعه بیشتر اصرار کردم کارساز نشد فقط گفت اگه جایی هم پیدا بشـه شما حتما فردا ظهر زمان تخلیـه بعضی از مسافرین بیـائید اینجا اگر جا بود بـه شما اطاق مـیدهیم قدری امـیدوار شدم از هتل امدم بیرون

هوا تاریک شده بود کمـی ان دوربر گشتم فضای انجا خیلی متفاوت از منطقه ای کـه من هتل گرفته بودم بود رستورانـها مختلف عربی  ادم های متنوع از اسیـا وخاورمـیانـه کـه احساس نزدیکی بیشتری بـه ادم دست مـیداد .نبش یکی از خیـابانـهای نزدیک هتل یک شاورما فروشی عربی بود روبروی انـها یک دکه سیـار غذا فروشی تایلندی بود کـه مـیگو وماهی وران مرغ داشت روی ذغال کباب مـیکرد از زمانی کـه امده بودم ماهی کباب نخورده بودم ؛زن خوشرویی بود مـیگو 7عدد بزرگ مـیداد 70بات ماهی هم اندازه متوسط شـهری خودمان 60 و70 مـیداد سفارش ماهی دادم جایی به منظور نشستن نداشت به منظور همـین گفتم من مـیخواهم اینجا غذا بخورم انـهم صندلی چهارپایـه پلاستیکی خودش داد بـه من ومن روی خیـابان ودر محل رهگذر ماشین ها وادم ها نشستم وشام را انجا خوردم؛ خوشمزه بود وبعد از این همـه این بر وان بر رفتن مـی چسپید.

شام کـه خوردم  از انجا بـه سمت پائین خیـابان حرکت کردم فکرم مشغول این بود کـه ایـا فردا بالاخره اطاق پیدا مـیشود یـانـه  نیم ساعتی همـینطوری توی خیـابان قدم زدم بـه نظرم ساعت از 8 شب گذشته بود وباید بر مـی گشتم هتلم درون سواسدی این به منظور همـین بـه چند توک توک مراجعه کردم قیمت انـها خیلی زیـاد بود وبعضی از انـها تمایلی نداشتند کـه به انجا بروند چون انجا دور بود وبرای بعضی ها نا اشنا ؛ دیدم با توک توک ها بـه توافق نمـی رسیم رفتم سراغ موتور سیکلت ها کـه مسافر کشی مـیکنند ؛ چند که تا از انـها نمـی دانستند که تا اینکه یکی از انـها بعد از کمـی فکر گفت من مـیدانم ومـیبرمت؛  خوشحال شدم وپشت سرش سوار شدم کلاه ایمنی ام را سرم گذاشتم وراه افتاد از یکی دوخیـابان اشنا گذشت که تا اینکه بـه جاها ومسیری رفت کـه اشنایی نداشتم دیدم سر بعضی از چهار راه ها تردید مـیکند بـه خودم گفتم احتمالا مسیر خوب نمـی داند یک بار ازش پرسیدم بلدی گفت اره اما اره گفتنش با تردید بود ؛  هر چه بیشتر مـی رفت شک من بیشتر مـیشد که تا اینکه بعد از چند خیـابان سر نبش یک خیـابان ایستاد واز یکی از تایلندی های تاده روچیزی پرسید؛ چند دقیقه ای طول کشید من همچنان پشت موتور نشسته بودم  امد وگفت همـین جاست ؛ من کـه با این خیـابان اشنا نبودم گفتم نـه اینجا نیست دوباره گفت اینجاست وانتهای این خیـابان هست ونزدیک مـی باشد وچون خیـابانش یکطرفه هست من نمـی توانم تورا که تا انجا ببرم بین شک ویقین پیـاده شدم پولش را دادم وراهی خیـابان شدم

توی خیـابان هرچه نگاه مـیکردم دیدم چیزی کـه نشان از اشنایی باشد یـا این منطقه اومده باشم بنظرم نمـی امد البته نسبتا انموقع شب شلوغ بود ودکه ورهگذران بخصوص توریست ها بودند از یکنفر کـه کبابی داشت پرسیدم هتل سواسدی این کجاست؟ گفت اینجا نیست  گفتم بعد کجاست ؟ گفت اگه بخواهی مـیبرمت.  گفتم الان من با موتوری امدم اینجا ومنو رسانده گفته همـین جاست ؛کمـی خندید وگفت دروغ گفته  این اولین باری بود کـه از یک تایلندی مـی شنیدم کـه همشـهری اش دروغ گفته  ؛چون دیدم انمنطقه اشنا نیست وکلاه سرم رفته بـه اون اقا گفتم تو هتل سواسدی این بلدی انـهم گفت بله اما خیلی دوره ؛ گفتم توک توک داری  گفت نـه  من موتورسیکلت دارم دیدم چاره ای نیست قبول کردم

طرف دکه اش را تحویل یک جوان دیگری داد ؛موتورش را دکه دراورد ؛ من هم سوار شدم که تا بریم هتل سواسدی این.گاز موتورش را گرفت  که تا انتهای همان خیـابان نرفت وسطای خیـابان پیچید داخل یـه کوچه بعد از اون هم دوباره پیچید یـه کوچه دیگر هر چه بیشتر مـی رفت داخل کوچه ها تاریکتر مـیشد وادم های کمتری بودند توی کوچه سوم کـه کوچه تاریکی بود هیچ رد نمـی شد دوسه نفر گوشـه ای مثل ادم های معتاد یـا الکلی بـه در مغازه های بسته ای تکیـه کـه نـه لم داده بودند ؛نگرانی ام بیشتر شد بخصوص کـه سرعت موتور هم کمتر شد کوچه سومـی از همـه طویل تر بود داشتم استرس پیدا مـیکردم نـه از اون اولی کـه اینجوری منو اورده بود ونـه این یکی کـه از جاهای عجیب وغریب مـی رفت . چند بار ازش پرسیدم هتل کدام طرفه انـهم مثلی کـه انگار خوب انگلیسی نمـی داند یـا سرش تکان مـیداد یـا مـیگفت اوکی . جاهایی کـه رد مـیشد مثل جاهای خطرناک بود ودر ان تاریکی ونیمـه روشنایی فقط ادم بـه کارهای خلاف فکر مـیکند؛ پشت سرهم هزار فکر از ذهنم خطور مـیکرد اما یقینی نداشتم کـه این ادم چطور هست ؛ به منظور همـین دوربینم را سخت گرفته بودم وگفتم اگه اتفاقی بخواهد بیفتد من حتما خودم را به منظور یک فرار حسابی اماده کنم ؛ توی همـین فکرها بودم کـه رفت توی کوچه چهارم کوچه ای کـه بعد از ان بـه خیـابان اصلی رسید کلی خیـالم راحت شد مثل ادمـی کـه به جای امنی مـیرسد احساس خوشایندی پیدا کردم هر چه بیشتر مـیرفت مـی دیدم خیـابانـها ومسیر اشناست؛  با توک توک شیشـه از ان مسیرها رفته بودم که تا اینکه بعد از 20 دقیقه مرا بـه در هتل رساند قرارمان 80 بات بود اما من صد بات بـه او دادم نگرانی من نسبت بـه او بی جا بود ونتیجه برخورد کلاه گذاری موتور اولی وکوچه های تاریک بود کـه راننده موتوری به منظور اینکه مسیر نزدیکتری برود از ان کوچه ها مرا بـه هتل رساند وقتی رسیدم هتل همـه فکر وذکرم را جمع وجور وقطعی کردم کـه فردا صبح حتما از این هتل مـیروم حتی اگر درون هتل گرس جایی به منظور من نباشد

 برای دیدن بقیـه عها لطفا اینجا را کلیک کنید

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

قسمت پانزدهم

شب گذشته وقتی رسیدم هتل بشدت خسته بودم وبرای همـین زود خوابم برد صبح زودتر بیدار شدم لباسهایم را توی ساکم ریختم دوربینم را برداشتم ودر اتاق را بستم وتصمـیم گرفتم امروز هر طور شده از این هتل بروم کلید را تحویل دادم وگفتم مدارک وگذرنامـه ام کـه در بهتل بـه امانت گذاشته بودم تحویل دهد چون مسئول هتل مـیدانست کـه چند روز دیگر بـه اتمام مـهلت اقامتم درون هتل مانده به منظور همـین پرسید کجا مـیروی من هم به منظور اینکه سوالات بیشتری نکند وپل پشت سرم هم خراب نکرده باشم گفتم مـیخواهم بروم پاتایـا (شـهر دیگری درون تایلند ) بعد گفت چند روز مـیروی بلافاصله جواب دادم به منظور یک روز وبر مـیگردم چون هنوز اطمـینان نداشتم وضعیت اقامتم درون هتل گرس درست مـیشود یـانـه اوراق کـه تحویل گرفتم رفتم همان کنار صبحانـه خوردم طبق معمول تخم مرغ نیمرو با کره ومربا ویک نان اضافه وچایی بود صبحانـه کـه خوردم نیم ساعتی انجا نشستم ساعت شده بود 9 صبح سیگار دیگری کشیدم وراه افتادم مـیدانستم شیشـه جلو سوپر مارکت 7 الون مـی ایستد وقتی شیشـه منو از دور دید امد طرفم گفت کجا گفتم مـیخواهم بروم هتل گرس انگار فهمـیده بودم کـه من از این منطقه مـیرم اولش چیزی نگفت کیفم را گرفت وداخل توک توک گذاشت قبل از اینکه سوار شوم گفت به منظور چی مـیخواهی بری هتل گرس من هم جریـان این منطقه وکیفیت بد هتلی کـه در ان زندگی مـیکردم براش گفتم برایش قابل قبول بود اما از اینکه یک مشتری روزانـه را از دست مـیداد خوشحال نبود هیچ صحبتی راجع بـه کرایـه نکردیم چون روز قبل منو که تا اون حوالی رسانده بود

توی راه بر خلاف روزهای دیگر شیشـه خیلی کم حرف زد ومن احساسش را درک مـیکردم نیم ساعت بعد رسیدیم بـه هتل گرس از او خداحافظی کردم وگفتم احتمالا بر نمـی گردم  گفتم چقدر بدهم گفت 200 من بـه او 250 بات دادم خوشحال شد گفت اگر انطرف امدی یـا مـیخواستی بری پاتایـا بـه من زنگ بزن گفتم باشـه واز او خداحافظی کردم

دربان جلو درون هتل درون را برایم باز کرد هنوز که تا ساعت 12 ظهر دوساعت وقت داشتم چون گفته بودند بعد از ساعت دوازده ظهر معلوم مـیشود کـه اطاق خالی داریم یـا نـه.  رفتم روی یکی از صندلی های لابی هتل گرس نشستم ادم های مختلفی درون رفت وامد بودند اما بیشتر انـها ومـیشود گفت 95 درصد انـها اسیـایی وخاورمـیانـه ای بودند از کشورهای مختلف خاورمـیانـه از کویت  واردن وبحرین وامارات وقطر گرفته که تا عمان وایران وسوریـه ولبنان وترکیـه  مصریـها وافریقایی های مسلمان تبار چون سودان وسومالی هم بودند از گفتار وگفتگوهایی کـه داشتند از چهره ورفتار انـها مـیشد فهمـید از کجا امده اند هنوز زود بود که تا اطلاعات جامعتری از توریست ها وگردشگران مناطق مختلف کـه به تایلند امده بودند بفهمم به منظور همـین با کیف ودوربینم رفتم سراغ کافه تریـایی کـه در لابی هتل قرار داشت سفارش چایی دادم یک قوری کوچک شیک ومرتب با لیوان قهوه خوری با شکر وشیر تازه سرد برایم اورد زمـین که تا اسمون با انچه درون هتل سواسدی این بود فرق داشت البته قیمتش هم خیلی فرق داشت چایی خوب ولذت بخشی بود هر چند قیمتش 80 بات بود اما ارامش خاصی بـه من داد نیم ساعتی  درون ان قسمت نشستم یواش یواش داشت شلوغ تر مـیشد وادم های بیشتری درون رفت وامد بودند چون هنوز اطاقی نگرفته بودم بـه خودم اجازه ندادم از دیگر قسمتهایی کـه در لابی هتل بود دیدن کنم دوباره امدم محل قبلی روی صندلی هتل نشستم محوطه ای کـه چند مبل راحتی بصورت گروهی گذاشته شده بود وحالا چندین نفر اطراف من نشسته بودند خیلی دوست داشتم اشنایی یـا ایرانی توی این جمع پیدا مـیشد امای بین انـها نبود

نگاه بـه ساعت کردم بالاخره ساعت 12 ظهر شده بود بلافاصله از جایم بلند شدم مثل مسافری کـه مـیخواست سرساعت بره داخل هواپیما بـه سمت قسمت اطلاعات هتل رفتم غیر از دو نفر بقیـه همان افراد دیروزی بودند اینبار سراغی رفتم کـه دیروز نبود بـه او گفتم من اطاق مـیخواهم نگاهی بـه من انداخت وگفت نداریم بـه او گفتم من دیروز ودیشب امدم وبمن قول دادند کـه امروز هتل خالی مـیشـه واطاق خالی پیدا خواهد شد گفت صبر کن چند دقیقه ای گذشت او از دو تن از همکارانش چیزی بـه تایلندی پرسید کـه من متوجه نشدم دو باره پرسیدم چی شد انـهم گفت صبر کن دیدم راهی غیر از صبر ندارم کمـی از کانتر انـها فاصله گرفتم ومنتظر ایستادم که تا اینکه صدام زد گفت به منظور چند روز مـیخواهی دیگه مدتش برام فرق نمـیکرد اینکه بالاخره جا پیدا کرده بودم خوشحال شدم بلافاصله گفتم یک هفته گفت نـه به منظور یک روز بهت مـیدیم وفردا بیـام به منظور بقیـه روزها صحبت کن قبول کردم وتوی دلم گفتم کاچی بـه از هیچی کرایـه یک روز را فورا دادم  انـها یـه رسید ویک کلید قفسه امانت بـه من دادند وبابت ان هزار بات امانت گرفتند ویک کارت به منظور باز وبسته درون اطاق کلی خوشحال شدم وبا راهنمایی یکی از سرایداران هتل بـه سمت اطاق حرکت کردیم

 

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

قسمت شانزدهم

اطاق من درون طبقه چهارم هتل گرس بود دراطاق با کارت مخصوص باز مـیشد حتما کارت را مقابل دستگیره درون قرار مـیدادم درون بلافاصله باز شد بعنوان انعام 50 بات بـه سرایدار دادم سرایدار بـه من گفت کـه کلید برق اطاق هم با این کارت خاموش وروشن مـیشود کارت را درون جای مخصوصی کـه از قبل تعبیـه شده بود قرار داد این جایگاه مثل فیوز برق اطاق عمل مـیکرد بعد کـه کلیدها را زدم روشن شدند از او تشکر کردم ودر را بستم

اطاق من یک اطاق رو بـه محوطه ورودی هتل بود نمای خوبی یـا بقول امروزیـها ویو خوبی داشت هر چند بالکن نداشت اما بقول اوزیـها دلباز بود  یک تختخواب دونفره با یک تخت اضافه داشت یخچال جمع وجور کوچکی با یک دراور واینـه ای کـه روبروی تخت قرار گرفته بود مناسب با وان ودوش پر از فشار اب سرد وگرم داشت ویک کمد مخصوص گذاشتن وسایل وپیراهن وشلوار ؛ کف اطاق موکت بود موکت زیـاد نو ومرغوب نبود اما خوب بود ملافه ها وپتو ها خوب وتمـیز بودند  دو عدد حلو تمـیز وسفید هم انجا کنار جا کفشی گذاشته بودند داخل توالت فرنگی بود با شیر اب وکنار دستشویی داخل دو عدد مسواک بسته بندی شده با دو عدد شامپو کوچک مسافرتی بود مـیشد با ان شامپوها حداقل سه که تا چهار بار گرفت

در کل از اطاقم خوشم امد به منظور منی کـه از جنوب شـهر واز ان محله قبلی وان هتل سواسدی این امده بودم این هتل عین کاخ مـیمانست وطبیعی بود کـه خوشحال شوم لباسهایم را دراوردم وروی تخت نیم ساعتی دراز کشیدم احساس خوبی داشتم تشنـه شده بودم دیدم داخل یخچال دو عدد بطری اب سر بسته وجود دارد اب معدنی بود اب کـه خوردم پرده ها را کاملا کنار زدم پنجره را باز گذاشتم ورفتم کنار پنجره سیگاری دود کردم دیدم انجا یک کتری برقی هم هست مـیشد با ان چایی درست کرد اما خبری از قند وچای وشکر نبود حتما مـی خ اما حالا زمان فکر بـه چای وقند نبود

لباسهایم را عوض کردم دوربینم را برداشتم وکارت اطاق را از جا برقی دراورد درون را بستم  وراهی لابی هتل شدم حالا مـیتونستم بی دغدغه همـه جای هتل وقسمت های مختلف لابی را بگردم  لابی هتل جدا از قسمت ورودی ومحوطه اصلی محوطه دیگری درون انتهای لابی بود کـه با چند پله بالاتر از محوطه اصلی وارد ان مـیشدی محوطه دیگری کـه در سمت چپ ان یکسری مـیز وصندلی به منظور مشتریـان مختلف گذاشته بودند وبوفه نوشیدنی های مختلف کـه در اخر ان قرار داشت درون سمت راست ابتدا یک بوفه چای خوری وقهوهخوری وجود داشت کـه در همان جا رستوران ونوشیدنی با تعداد زیـادی مـیز وصندلی وجود داشت بغل ان بولینگ بود وبعد از بولینگ سالن بزرگی بود کـه چندین مـیز بلیـارد واسنوکر داشت اما انموقع خالی بود وجز دونفری دیگری انجا نبود  در انتهای لابی یک محوطه تفکیک شده دیگری هم بود کـه انگار به منظور نشستن وحرف زدن وقرار ملاقات بود حداقل من اینچنین حس کردم نیم ساعتی طول کشید که تا به ان قسمت سرک بکشم

از انجا بـه سمت درون ورودی برگشتم دیدم درون سمت چپ ورودی هتل یک مسیر راه پله بـه پائین مـی رود پله ها را گرفتم که تا رسیدم بـه پائین مثل زیر زمـین بود درون پائین پله ها یک ارایشگاه وجود داشت یک ماساژی ودو مغازه کـه کیف وبدلیجات مـی فروخت درون سمت راست بـه یک راهرو دیگر منتهی مـیشد کـه بار ودیسکوی هتل درون انجا بود بزرگ وجا داربود اما انموقع نـه صدای موسیقی بود ونـه ادمـی انجا ها پرسه مـیزد از همانجا پله ها را دوباره بـه سمت بالا طی کردم واز هتل بیرون امدم هوا ابری ابری بود

 

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

یکسال پیش درون چنین روزی  عازم کشور تایلند بودم کـه گزارش قسمتی از انرا تاکنون درون چندین قسمت تقدیم بینندگان گرامـی گردیده اما این سفرنامـه قسمت های دیگری دارد کـه فرصت نشده بودم انرا بنویسم درون سالگشت این سفر پر از اتفاق ودیدنی قصد دارم بقیـه انرا طی همـین ماه وماه اینده برایتان بنویسم بابت این تاخیر مـی بخشید

قسمت هفدهم

هتل گرس از هتل های قدیمـی شـهر تایلند هست که اوزیـها وخودمونی ها خوب انجا را بلدند شباهت زیـادی بـه هتل کلاریج وتا اندازه ای مارکوپولو دبی دارد از نظر امکانات شبیـه انـهاست اما بزرگتر هست ادم های زیـادی از کشورهای خاورمـیانـه انجا مـیان واز خوبی های دیگر این هتل نزدیک بودن ان بـه مراکز خرید هست داشتم از هتل مـی امدم بیرون کـه چهره چند نفر برام اشنا بود سلام کردم دیدم ایرانی هستند پرسیدم اهل کجایی گفتند بندرعباس از فارسی بـه بندری تغئیر زبان دادم انـها هم خوشحال شدند گفتند بندری هستی گفتم نـه من اوزی هستم از حال وهوای هتل وتایلند واینکه اینجا واین منطقه چظور هست ازشون پرسیدم یکیشون گفت عشق هست خوبن حرفش نین اتونی شو بری باراوطرفی کلی خودمونی اوجا ابینی وادرس های دیگری کـه پشت سرهم ردیف د  داشتن اطلاعات وکسب اون همـیشـه خوبه وخیلی وقتها هزینـه ادمو کم مـیکنـه  گفتم چند روزی هست اینجایید گفتند یک هفته ای مـیشـه گفت ما بیشتر پاتایـا بودیم والان سه روز از اونجا اومدیم بانکوک گفتم اینجا بهتره یـا پاتایـا گفت هرکدومش یـه جورای خوبه ولی اونجا خلوتتره وجمعیتش کمتره اما خوش مـیگذره وکمـی از انجا برام تعریف   از انـها هزینـه هتل وتور ورفت وامد وجاهای دیدنی انجا پرسیدم  انـها هم سربسته اطلاعاتی دادند

از انـها خداحافظی کردم وراه افتادم احساس مـیکردم بعد از اون مسافرخونـه لعنتی اومدم جایی کـه کلی ادم اشنا درش پیدا مـیشـه وکلی احساس خودی و راحتی داشت مثلی شده بودم کـه انگار درون کوچه خودشون داره قدم مـیزنـه .

همـینطور کـه گفتم خوبی این هتل نزدیک بودنش بـه مراکز خرید بود وتا دلت بخواد ان حوالی بار ورستوران وکافه وکافی شاپ ومغازه های جورواجور بود ادم ها هم که تا دلت بخواد از همـه قوم وجماعت بودند عذاهای ایرانی وعربی وهندی وتایلندی درون ان منطقه براحتی یـافت مـیشد از دستفروشی های کنار خیـابون بگیر که تا رستورانـهای سرباز وسربسته .  نبش هتل گرس یک رستوران پاکستانی بود کـه غذای هندی ایرانی وعربی داشت سوپ تایلندی هم داشت رفتم تابلویش نگاه کردم دیدم نوشته    رفتم دم درون رستوران یـه پاکستانی روی یکی از صندلی ها نشسته بود بـه اردو احوالپرسی کردم فکر کرد پاکستانی یـا هندی هستم خوب تحویل گرفت گفت بفرمائید  اسمش ذالفقار بود ازش سوال کردم این رستوران شماست گفت نـه مال براردم هست اما من مدیریت مـیکنم  توی رستوران جدا از غذا بساط قلیـان وشیشـه وچای هم براه هست بوی تند وطعم دار قلیـان های شیشـه ای  معطر تو هوای نمناک انجا کاملا پیچیده بود سفارش یک چایی دادم هوا خوب بود دم درون کنار او نشستم ویک چایی پر ملاط سلیمانی خوردم بعدش هم یک سیگار . کلا محیط داخلی رستوران تمـیز وخوب هست قیمت ان از بعضی رستورانـها ودستفروشی های کنار خیـابون گرانتر هست اما درون مجموع چندان گران نیست یک دست غذا توی چنین رستورانـهایی از 180 که تا 280 بات هست که بـه نرخ درهم مـیشود بین 23 که تا 34 درهم چایی 40 بات صبحانـه 180 بات

توی تایلند وبخصوص بانکوک سوپر مارکت ها بـه شکلی کـه در دبی یـا ایران هست وهرکسی از خودش سوپری دارد ومتنوع از نظر اسم وشرکت هست نیست بیشتر سوپرمارکت های انجا زنجیره ای هست وبنام 7/11 هست که درون هر گوشـه شـهر موجود هست ونرخ انـها هم ثابت است  وضعیت تلفن وارتباط با خارج درون تایلند چندان ارزان نیست من درون عرض چند روز 1500 بات کارت خ اما فقط تونستم 20 دقیقه صحبت کنم به منظور همـین بـه دبی زنگ زدم وگفتم از اونجا با من تماس بگیرند گفتم بعد از 9 شب بـه وقت دبی کـه 12 شب بـه وقت تایلند مـیشود تماس بگیرن  . درون بانکوک چند نمونـه کارت تلفن دیگه هم بود از جمله کارت تلفن مرحبا کـه مـی گفتند خوب هست اما من 500 بات خ اما تونستم فقط 10 دقیقه صحبت کنم بـه فروشندگان این کارت ها اطمـینانی نیست  من موبایلی کـه امکانات خوب انترنتی داشته باشد نداشتم به منظور همـین مجبور بودم از تلفن استفاده کنم

امروز فرصت کردم از مناطق اطراف هتل گرس از جمله بازار کنار خیـابانی وخیـابان نانا کـه معروف هست دیدن کنم وچند تایی عبگیرم تعداد دستفرشی ها درون این مناطق خیلی زیـاد هست امکان ندارد شما از خیـابانی درون این حوالی بگذرید ودستفروش مواد غذایی ونوشیدنی والبسه ومنسوجات نبینید دکه های سیـار مـیوه فروشی کـه انبه وهندوانـه وپاپایـا ومـیوه های انجا مـیفروشند که تا کباب های سیخی دل وجگر مرغ وسنگدان وران مرغ  سیخ های کبابی گوشت خوک هم هست وماهی  ومـیگو کـه معمولا شب ها بیشتر هست

مردم اینجا بر خلاف گردشگران کـه در حال تفریح وخوش گذرانی هستند بیشتر تنگ دست وفقیر هستند بـه سختی کار مـیکنند وزن ومرد کنار هم بار این سختی بدوش مـیکشند ادم های پرکاری هستند بعضی از انـها 10 که تا 15 ساعت درون روز کار مـیکنند  شاید اگر این توریسم وگردشگران نبودند زندگی انـها از این هم سختتر مـیگذشت توان خرید انـها بالا نیست فاصله طبقاتی بهطر وحشتناکی زیـاد هست البته افراد متمول وپولدار زیـادی نیز دارد کـه از طریق شرکت های مختلف وتجارت های کلان وضعیت بسیـار مرفه وخیلی خوبی دارند اما درون صد مردم فقیر خیلی خیلی بیشتر از اینـهاست زندگی درون بانوک مثل بسیـاری از کشورهای صنعتی ونیمـه صنعتی جهان هست اینجا زیبایی کنار نا زیبایی زیـاد بچشم مـیخورد یک طرف خیـابان ساختمانـهای سر بـه فلک کشیده وکنار انـها بیـا روبروی انـها مردمانی کـه در حلبی اباد ها وخانـه های بسیـار محقر زندگی مـیکنند انـها کـه برای تفریح رفته اند وخوش گذرانی خیلی بـه این مسائل اهمـیت نمـی دهند وخیلی ساده از کنار اینگونـه مسائل مـیگذرند  سرمایـه داری وسیستمـی کـه مولد این فاصله طبقاتی هست براحتی درون تمام ارکان جامعه رسوخ کرده وخودنمایی مـیکند با تمام مظاهر خوب وبدش

از گشتن خسته شده بودم هوا تیره وتیره تر مـیشد ساعت حوالی سه  ونیم بعد از ظهر بود   حسابی گرسنـه بودم دیدم دکه کنار خیـابونی دل وسنگدان مرغ وران مرغ روی اتش گذاشته یک ران چپ مرغ ودو سیخ دل وسه که تا سنگدان سفارش دادم خبری از نون نبود خالی خالی خوردم جای شما خالی واقعا چسپید جمعا شد 180 بات یـه کمـی مـیوده تازه ویک شیشـه نوشیدنی ویک پاکت سیگار از 7/11 گرفتم  ساعت از چهار گذشته بود وراهی هتل شدم سر راه یـادم اومد وزیر پیراهن هم بگیرم ویک شلوارک کـه تا انموقع نخریده بودم اخه توی تایلند 90 درصدر توریست ها کـه مـی بینید شلوارک ویک تیشرت تنشون هست مگه اینکه بخوان یـه مراسم رسمـی برن تی شرت وشودتم شد 250 وشلوارک هم 280 یک کیف کولی گردشگری جمع وجور هم خ کـه اگه خواستم با تور جایی برم اونو همرام داشته باشم  وصد البته یک دمپایی تابستانی به منظور اینجور مواقع کـه بتونی راحت توی هوای بارانی تایلند قدم بزنی ونگران اب توی کفش رفتن نداشته باشی دم درون هتل بودم کـه هوا کاملا تیره شده بود سریع رفتم بالا خریدهایی کـه کرده بودم گذاشتم وکمـی نوشیدنی وسر وصورتی شستم واومدم پائین دم درون هتل نرسیده بودم کـه باران با شدت تمام شروع بـه با کرد واقعا چه بارانی توی این باران از سراریزی هتل بـه سمت خیـابان رفتم با دمپایی وشلوارک تازه خریده شده چه حس خوب ودل انگیزی داشتم باران را درون تمام وجودم درون تمام سلولهایم حس مـیکردم شعف انگیزو بی نظیر بود حس خوب بودن داشتم حسی کـه اینروزها خیلی کم بسراغ ادم مـی اید .

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

قسمت هجدهم

داشتم درون ان هوای بارانی بر مـی گشتم دوباره بـه سمت هتل گرس دیدم چند نفر از گردشگران دم درون ورودی هتل نظاره گر باران هستند جوان ته ریش داروهیکلی نظرم را جلب کرد بـه نظر مـی امد از اهالی خاورمـیانـه باشد سلام وعلیکی کردم عرب بود از کویت به منظور گردش وتفریح امده بود مثل من از باران خوشش مـی امد بهش گفتم برو زیر باران واستفاده کن اول نرفت بعد گفتم مـیخواهم ازت عوفیلم بگیرم که تا انتهای سرازیری دم درون هتل گرس رفت وبرگشت خیلی خوشحال بود وقتی با دوربینش فیلم زیر بارانش را نشان دادم خیلی خوشحال شد وکلی تشکر کرد من هم گفتم از من واین باران عکسی بگیر که تا بی حساب شویم اون با کمال مـیل پذیرفت اسمش احمد بود

خیلی زیـاد هوس چایی کرده بودم انطرفها چیزی بنام چایخانـه نداشت البته بعضی از رستورانـها داشت رفتم داخل لابی هتل یک کافتریـا سمت چپ لابی بود کـه چای ونسکافه داشت سفارش دادم یک قوری تر وتمـیز با فنجان وشیر وشکر برایم اورد نشستم چایی خوبی بود اما نسبت بـه بیرون خیلی گران زیـاد فکر پولش نکردم چون دم بـه دم کـه انجا نمـیخواستم چایی بخورم بعضی وقت ها حتما حساب وکتاب را بـه کناری بگذاری وبه دلخوشی ات فکر کنی وگرنـه سفر ومسافرت وگردشت ملال اور مـیشود

چای کـه خوردم رفتم بـه سمتی کـه در هتل مکان سرویس تورهای گردشگری بانکوک درون لابی هتل گرس بود دو خانم انجا نشسته بودند یکی از انـها انگلیسی بهتر از ان یکی مـیدونست تصمـیم گرفته بودم درون فرصت باقیمانده با استفاده از تورها از جاهای دیدنی تایلند وبانکوک دیدن کنم این اولین بار بود کـه در زندگی ام یک تور مسافرتی مـیرفتم با وجود اینکه بیش از 18 سال درون دبی زندگی کرده بودم اما هیچ گاه فرصت وامکان مسافرت وگردش با تور پیدا نکرده بودم بیشتر مسافرت ها بـه ایران بوده وانـهم بیشترش بـه سر زدن بـه خانواده وفامـیل ومطایفه گذشته بود هر چند از روند وسیر وسفر وتورهای مختلف طی سالهایی کـه دبی بودم اطلاع داشتم ودوستان واشنایـان تعریف زیـادی برایم کرده بودند اما بقول معروف شنیدن کی بود مانند دیدن

به خانم مسئول اژانس گردشگری گفتم چه تورهایی دارید چند تور بـه من معرفی کرد  گفتم کدام تور شما فردا هست پیشنـهاد توری صفاری داد کـه از صبح شروع مـیشود وتا 5 بعد از ظهر طول مـیکشد وبیرون از شـهر هست قبول کردم کمـی سر قیمت با هم چانـه زدیم که تا بالاخره سر 1200 بات به منظور تور صفاری توافق کردیم پول را دادم یک بروشور ان منطقه ای کـه قرار بود بریم از انـها گرفتم رسید پول بـه من داد ویک شماره ورفرنس داد .گفت اینرا حتما فردا باهات باشـه چون بدون اون سوارت نمـی کنند قرار بود ساعت 8ونیم صبح از جلو هتل حرکت کنیم

برگه سفرم را برداشتم ورفتم بالا اطاقم لباسهایم خیس شده بوده انـها را درون اوردم لباس دیگری پوشیدم وهمـه وسایل سفر فردا با تورا اماده کردم باتری های دوربین کـه دوتا بود گذاشتم توی شارژ ممری کارت دیگری گذاشتم توی دوربین وکوله پشتی ولوازمـی کـه عین سفر بـه ان احتیـاج بود گذاشتم توی کوله پشتی .انـها کـه اماده کردم برگشتم لابی هتل ساعت 8 ونیم شب بود یواش یواش بـه تعداد افراد داخل لابی اضافه مـیشد قسمتی توی محوطه مرکزی لابی نشسته بودند عده ای کنار کافی شاپ بودند چندین زن درون اکیپ های مختلف رنگ وبزک کرده درون طرف دیگری کـه تا اندازه ای مستقل از لابی بود نشسته بوند تایلندی ازبکی واز جاهای دیگر هم بودند دو سه نفر انـها با چند نفر مرد مشغول گپ وگفتگو بودند بعضی ها انجا مـی نوشیدند بعضی ها غذا یـا ساندویچی سفارش داده بودند  انتهای سمت راست لابی محل بازیـهای بلیـارد وبولینگ بود رفتم قسمت بلیـاردی هنوز خلوت بود جز چند نفری جوانی دیگر بازی نمـیکرد مـیزهایش بد نبود به منظور اینکه بازی کرده باشم رفتم پول پرداخت کردم وخودم بـه تنـهایی مشغول بازی شدم یکساعتی انجا بودم دوباره گرسنـه شده بودم رفتم پائین هتل نبش نرسیده خیـابان هتل ماهی روی اتش با مـیگو داشت چند مـیگو ویک ماهی سفارش دادم وهمانجا کنار خیـابان خوردم یک سوپ تند هم چاشنی غذا کردم وکمـی مـیوه تازه گرفتم ساعت 10 بـه هتل برگشتم .خسته بودم اما این خستگی روحی وکسل کننده نبود بلکه روز پر مشغله وپر از دیدنی داشتم بخصوص بارانی کـه لذت مرا دو چندان کرده بود به منظور همـین زود خوابیدم که تا صبح زودتر  وسر زنده تر اماده سفر با تور باشم دلم به منظور بچه ها وهمسرم تنگ شده بود دوست داشتم انـها انجا بودند تلفن کردم وبا انـها احوالپرسی کردم دلم قانع شد وزود خوابیدم

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

قسمت نوزدهم – 16اگوست 2012

تور سفاری ورلد safari world

چون مـیخواستم با تور بروم صبح ساعت 7ونیم از خواب بیدار شدم دوش گرفتم لباس جدید کـه پیراهن راحتی بود با شلوارک پوشیدم شلوارکم یک سایز بزرگتر بود وفیت تنم نبود به منظور همـین مجبور شدم کمربند ببندم کلاه مخصوصی کـه خریده بودم سرم گذاشتم وبا کفش تابستانی بندی کـه راحت بود پوشیدم وسرازیر شدم رفتم لابی هتل همانجا کـه بلیط گرفته بودم دیدم نیستند انـها شب گذشته بمن گفته بودند کـه صبح بـه شما زنگ مـیزینیم کـه بیـایی پائین اما حالا هیچ خبری از انـها نبود دیدم که تا ساعت 8ونیم هنوز خیلی وقت دارم به منظور همـین گفتم برم صبحانـه بخورم معلوم نیست انجا چیزی باشد تازه اگر باشد شاید وقت نکنم کـه حین گردش وسیـاحت با تور بتونم صبحانـه بخورم رفتم نبش هتل گرس املت هندی سفارش دادم با چایی شد 150 بات سیگاری همانجا کشیدم وبرگشتم دم درون هتل هنوز ون تور نیـامده بود بـه غیر از من دو نفر دیگر هم انجا منتظر بودند که تا اینکه ساعت 9 صبح ماشین ون امد توی لابی منو صدا کرد خودش را معرفی کرد جوانک تر وفرز وچابکی بود اسمش مـی مـی بود نـه معلوم بود پسر هست یـا حرکاتش پسرانـه بود نیم بندی انگلیسی صحبت مـیکرد جوان خوش برخورد وخوشرویی بود با همـین انگلیسی اندک منظورش را خوب مـیفهماند زور زیـاد نمـیزد کـه انگلیسی خوب صحبت کند کارش خوب بلد بود بین انگلیسی گاهی تایلندی حرف مـیزد من ودونفر دیگر کـه عرب بودند وزن وشوهر بودند سوار شدیم یعنی با ما سه نفر مـیخواست بره سفاری چیزی نگفتیم وسوار شدیم جلو ماشین مـی مـی نشسته بود وراننده من دو صندلی انطرفتر بودم توی مسیر بـه چند هتل دیگر رفت انگار از چند هتل مسافر گرفته بودند توی یکی از ایستگاهها وبین هتل ها دو نفر عرب پیـاده شدند ویک خانواده هندی سوار شدند انـها کنار من بودند یک زن وشوهر ودو که تا بچه پسر و ادم های خوب وراحتی بودند بلافاصله سر صحبت باز کردم انـها هم اولین بار بود کـه مـیرفتند سفاری

ساعت 9ونیم بود کـه مسافران سفر بـه سفاری تکمـیل شد شـهر بانکوک اول صبح شلوغ هست وپر از ترافیک که تا جایی کـه مـیخواستیم بریم گفتند 45 دقیقه راه هست از اتوبان بزرگی رفت کـه به اتوبان هوایی انجا ختم شد اتوبان هوایی کـه به نظرم بیش از 15 کیلومتر بود وجود این اتوبانـها وپل های دراز هوایی راه حل مناسبی به منظور کم ترافیک شـهری وحتی برون شـهری شـهرهای بزرگ هست شـهر بانکوک مانند بسیـاری از شـهرهای بزرگ جهان حاشیـه نشین های زیـادی دارد وکارخانـه های صنعتی ومجتمع های تولیدی فراوانی درون خروجی شـهر بانکوک دیده مـیشد وپیوستگی شـهر بانکوک با روستاها وشـهرک های صنعتی مـیتوانستی بوضوح واز بالای اتوبان هوایی ببینی  .

برای اولین بار بود کـه نمای شـهر بانکوک را مـیتوانستم از دور ببینم شـهر بزرگی بود با ساختمانـهای بزرگ وکوچک ساختمانـهای اسمانخراشی کـه در بعضی جاها تجمع پیدا کرده بودند ودر بعضی نقاط گسسسته بـه نظر مـیرسید بعد ها فهمـیدم ان نقاطی کـه ساختمان وبرج های زیـادی نزدیک بهم هستند بیشتر درون مرکز شـهر ومناطق تجاری وتوریستی وهتل هاست  .

احساس نزدیکی محیطی بمن دست داد نمای بیرونی شـهر مرا بیـاد شـهرهای شمالی ایران وکشورخودمان مـی انداخت مانند شـهرهای رامسر وساری ورشت وکلا گیلان ومازندران  طبیعت سر سبز کنار جاده ها با اب زیـاد ومردابهای نی درختان جنگلی  هوای ابری وما با سرعت 120 کیلومتر همـه انـها را پشت سر مـیگذاشتیم خیلی دوست داشتم با ماشینی مـیرفتم کـه سرعت ان انقدر زیـاد نبود ومـیتوانستم ان فضای زیبا را با حوصله تماشا مـیکردم کاریش نمـیشد کرد این خاصیت تور هست انجا کـه قرار هست بروند مـیروند با سرعت وزمانبندی خودشان مجبور بودم از صندلی وسط ون با ان پنجره کوچکش همـه ان زیبایی را ببینم بازهم خوب بود کـه من کنار پنجره نشسته بودم نفس کشیدن درون این هوای پاک وبا تراوت لذت خاصی بمن داده بود چندین سال بود کـه چنین هوایی استشمام نکرده بود انرا درون تمام سلولهایم حس مـیکردم واین یکی از لذت بخش ترین خوشحالی من درون این سفر بود

حدود پنجاه دقیقه که تا صفاری طول کشید مسیر خوب وراحتی بود وقتی رسیدم ساعت از ده صبح گذشته بود منطقه ای پوشیده از جنگل ماشین های زیـادی قبل از ما بـه انجا رسیده بودند از ون های مسافرتی گرفته که تا مـینی بوس واتوبوس هتل واژانس های گردشگری از همـه قوم وجماعتی انجا بودند بیشتر انـهایی کـه من دیدم هندی تایلندی مالزیـایی ویتنامـی وکشورهای اسیـای جنوب شرقی بودند اما از کشورهای دیگر نیز بودند ایرانی پاکستانی عرب های منطقه مصری روسی اروپای غربی ومـیشود گفت از اکثر نقاط دنیـا مـیتوانستی ادم هایی انجا بیـابی

از ماشین کـه پیـاده شدیم مسئول گروه ما را بصف کرد وگفت از هم جدا نشوید که تا من بروم برایتان بلیط تهیـه کنم وشماره مخصوص بگیرم چند دقیقه ای طول نکشید کـه مـی مـی برگشت با بلیط وشماره  او برایمان توضیح داد کـه ما حتما از چه مسیری برویم وگفت هر برنامـه نمایشی درون این جنگل بزرگ کجاست وچه ساعتی اجرا مـیشود  برای همـین ما حتما خودمان را با ساعت ان برنامـه ها هماهنگ مـیکردیم  مـی مـی گفت بعد از برنامـه ودیدن صفاری چه ساعتی انجا باشیم وگفت که تا مـیتوانید سعی کنید همدیگر را رها نکنید وبا همدیگر طی برنامـه های مختلف هماهنگ باشید  چون من تنـها بودم خودم را با خانواه هندی کـه چهار نفر بودم هماهنگ کردم ادم های خوب ومرتبی بودند با سیل جمعیتی کـه از درون ورودی مـی رفتند داخل ماهم براه افتادیم با هندی ها قرار گذاشتیم به منظور اینکه همدیگر را گم نکنیم کنار هم باشیم وزیـاد از هم دور نشویم

برنامـه های مختلفی درون این پارک صفاری اجرا مـیشد گذشته از گونـه های مختلف ومتنوع گیـاهی ودرختان سر بـه فلک کشیده دیدن ادم های مختلف هم جذابیت خاصی بـه این پارک بخشیده بود درون طی مسیر پر از تابلو ها ومجسمـه ها ونمادهای مختلف حیوانات وتابلوهایی بود کـه راهنمای گردشگران درون مسیر بودند واقعا کار زیـادی به منظور تجهیز این پارک شده بود پارکی جنگلی از درخت وسبزه وحیوانات کـه انسان قرن بیست ویکمـی به منظور دیدنش بـه انجا امده بودند کودک ونوجوان مرد وزن وافراد کهنسالی کـه پابپای جوانان به منظور دیدن وگردش وسیـاحت امده بودند عده ای درون حال رفتن بـه عمق جنگل بودند وعده درون حال برگشت ما تازه شروع بـه دیدن کرده بودیم

طی مسیر کـه مـیرفتم پرندگان زیبای زیـادی دیدم طوطی هایی کـه بزیبایی انـها که تا کنون هیچ جای ندیده بودم انـها درون فضای باز جنگل وروی درختان درون حال خودنمایی بـه ما مسافران بودند درون بین راه باغ وحش بصورت پیوسته با حیوانات مختلف هست که هری بنا بـه زمان وفرصتی کـه دارد انـها را مـی بیند واز انـها عوفیلم مـیگیرد دوربین من شکارچی این جنگل وپارک صفاری بود شکارچی کـه فقط امده بود که تا این لحظات را ثبت وضبط کند به منظور اینکه بتوانم از مناطق اینجا عوفیلم بگیرم قبلا تدارکات لازم دیده بودم دو باطری شارژ شده داشتم با دو مموری کارت16 گیگا باتی اما حتما دقت مـیکردم کـه طی اینمدتی کـه اینجا هستم عهای تکرای بی جا نگیرم واز جاهای خوب ومـهمـی کـه برایم هست عتهیـه کنم این عها بخصوص برایی چون من کـه مـیخواهد ودوست دارد گزارش ان سفر را بنویسد ویـا بـه اطلاع دیگران برساندخیلی اهمـیت دارد چون مرور زمان باعث فراموشی بعضی از نکات مـیشود کـه با دیدن عوفیلم انـها شما مجددا بیـاد مـی اورید

اولین نمایشی کـه رفتیم نمایش بوبازی مـیمونـها بود جمعیت زیـادی قبل از ما انجا نشسته بودند وقتی ما رفتیم جای سایـه دار وخوبی پیدا نکردیم واولین جای خالی پیدا کردیم نشستیم نمایش شاد وفرحبخشی بود بخصوص به منظور کودکان ونوجوانان حرکات ورفتار نمایشی مـیمونـها دست کمـی از کارهای ادم ها نداشت خوب به منظور این نمایش ها تربیت شده بودند تماشگران روی سکوها درون چندین لاین بهم فشره نشسته بودند صندلی های خوب ومرتبی داشت وفضای نمایش واطراف ان اراسته وتمـیز بود

بعد از اجرا هر نمایش مشکلی کـه پیش مـی اید خروجی درهاست کـه همـه شتاب دارند زودبروند بیرون وبروند نمایش دیگری ببینند هوا اینجا خیلی بیشتر از داخل شـهر بانکوک شرجی بود وجود جنگل واب وحاره ای بودن اب وهوای تایلند شرجی این منطقه را دو چندان کرده بود اما سایـه درختان ونیمـه ابری بودن هوای تایلند نیز مزیت بزرگی هست که شما را خسته وسوخته نمـی کند .تا رسیدن بـه نمایش دیگری باز از مسیر جنگل وباغ وحش گذشتیم نمایش بعدی نمایش شیر ابی بود کـه ان حیوانات زیبا ودوست داشتنی نیز خوب به منظور اینکار اموزش دیده بودند وبرای من دیدنی بود  بعد از ان رفتیم سراغ نمایش کابویی کـه اجرایی از تیراندازی وبزن بکوب بـه سبک فیلم های کابویی امریکا بود بچه ها از ان خیلی لذت مـیبردند به منظور من هم جالب بود کار وتدارکات لازم به منظور اجرای چنین نمایشـهایی دیده بودند دکور خوب بازیگران ماهر فضای لازم وابزار واداوتی کـه استفاده مـید مانند زندگی واقعی خود کابوییـهای بود   اینرا بگویم کـه هر کدام از این نمایش ها درون جای دیگری اجرا مـیشد واینگونـه نبود کـه از یک مکان به منظور چندین نمایش استفاده شود وانرا درون مسیرهای مختلف این پارک جنگلی بزرگ تدارک دیده وساخته شده بود

از نمایش کـه بیرون امدیم ساعت از 1 ظهر گذشته بود قرار بود کـه گروه بـه قسمتی برود کـه در انجا نـهار مـیدادند ما با ادرسی کـه داشتیم وبر اساس قرار قبلی گروه با هم بـه انجا رفتیم واقعا گرسنـه شده بودیم  سالن بسیـار بزرگی درون گوشـه ای از جنگل با غذاهای اسیـایی هندی وتایلندی  .مـیزها شماره داشت ومسئول گروه انجا بود بما گفت بر اساس شماره ای کـه بشما داده شده سر مـیز وصندلی هاتون بنشینید من وهندی ها بـه اتفاق بیشتر اعضای گروه خودمان سر یک مـیز نشستیم من غذای هندی با کمـی از غذای دریـایی تایلندی برداشتم چند نمونـه شیرینی تایلندی بعنوان دسر هم بود کـه مزه کردم بد نبود

سیر وسفر بعدی درون رودی بود کـه پیش ساخته ودر داخل جنگل ساخته شده بود مسیر پر پیچ وخمـی کـه سکوت وزیبایی درون ان با هم درون امـیخته بود وگاها صدای دلنشین پرنده ای کـه همراهت درون این مسیر بود من ودو نفر دیگر داخل ان بلم بی پارو بودیم جریـان اب طوری درون سرازیری تنظیم شده بود کـه بلم را اهسته درون رود پیش مـیبرد  در مسیر راه مجسمـه بسیـاری از حیوانات کنار این رود درست شده بود که تا احساس درون جنگل بودن بـه شما بیشتر دست دهد از این مسیر وزیبایی های ان خیلی خوشم امد بیـاد کشور خودمان افتادم کـه ما چه امکانات زیـادی به منظور جذب توریسم  در شمال کشورداریم کـه بلااستفاده مانده است  

وقتی بـه انتها رسیدیم کـه در اصلا یک دور قمری درون جنگل زده بودیم و بعد از طی مسافتی درون این جنگل نوبت دیدن حرکات نمایشی دولفین ها بود نمایش زیبای  دلفین ها درون سیرک های ابی بارها وبارها از تلویزیون دیده بودم اما اینکه از نزدیک ببینم فرصت نشده بود به منظور همـین خیلی مجذوب هوش وحرکات سریع انـها شدم واقعا دلفین ها دارای هوش بی نظیری درون بین حیوانات هستند ناگفته نماند اموزش انـها وهماهنگی بین ادم ها ودلفین ها کاری سخت هست که مربیـان وبازیگران تایلندی بخوبی از بعد ان برامده بودند

وقتی رفتیم قسمت نمایش دلفین ها دیدم جمعیتی زیـادی انجا هستند جمعیتی کـه نصف انـها دانش اموزان تایلندی وپسر بودند کـه توسط مدارس به منظور دیدن باغ وحش وپارک جنگلی ودیدن نمایش ها بـه انجا اورده شده بودند کار زیبای اموزش وپرورش تایلند درون این زمـینـه قابل تحسین وتوجه هست ان وپسران با لباس های قرمز وزرد شاداب وسرزنده بـه همراه معلمان ومسئولان خود امده بودند از انـها چندین عگرفتم تمایلی بـه گرفتن عنداشتند اما چند تایی بالاخره رضایت دادند کـه عانـها را از نزدیک بگیرم  توی این نمایش بیشتر از هر قسمتی توریست وبازدید کننده امده بود وقتی تمام شد یکربع طول کشید که تا ما از این سالن نمایشی روباز بیرون بیـاییم

ساعت  4ونیم عصر بود قرار بود همان جایی کـه در بدو ورود از هم جدا شدیم مجددا به منظور برگشت درون ابتدای درون ورودی همـه انجا باشیم  مسئول گروه انجا بود همـه را چک کرد کهی درون برگشت از قلم نیفتد بـه اکثرا خوش گذشته بود اما از نظر بدنی خسته بـه نظر مـیرسیدند فکر کنید از 10 صبح که تا 4 عصر بیشتر بـه گشت وراه رفتن ودیدن نمایش های مختلف گذشته بود .همـه کـه جمع شدیم سوار ماشین ون شدیم فرار بود برویم طبیعت وحش کـه در ان منطقه  باز وجنگلی حیوانات مختلفی درون فضای باز زندگی مـید به منظور همـین قرار بود فقط از داخل ماشین انـها را ببینیم  ماشین کـه حرکت کرد نم نم باران هم شروع شد وقتی بـه ابتدای جنگل رسیدیم شدت باران بیشتر شد ماشین با سرعت خیلی کم حرکت مـیکرد که تا ما بتوانیم ان مناظر وحیوانات را ببینیم انواع اهو درون جمعیت های زیـاد غزال و انواع لک لک وپرنده  ها شیر وببر وپلنگ   خرس وکرگدن ودیگر پرندگان حیـات وحش درون حاشیخ دریـاپه ای کـه پر از پرنده بود ومسیری پر پیچ وخمـی کـه حیوانات درون ان مسیرها دیده مـیشدند  باران با همـه خوبی اش مجال نمـی داد که تا از پنجره کناری عبگیرم یـا انـها را بهتر ببینم البته انـها کـه جلو نشسته بودند دید بهتری داشتند  تا از این منطقه بیرون امدیم ساعت 5 شده بود باران بر شدتش افزوده بود وماشین ما درون حال برگشت بسمت شـهر بانکوک بود مسیر خوبی کـه با بارش باران توام بود بیشتر مسیری کـه امدیم بارن بود بـه ورودی شـهر کـه رسیدیم ساعت نزدیک بـه شش ودم دمای غروب بود

همانطور کـه صبح مارا سوار کرده بودند  قرار بود همانگونـه بـه هتل برگردیم اما ترافیک زیـاد بود اول هندیـها را رساندند بعد یکی دو نفر دیگر ما دونفر دیگر مانده بودیم راننده گفت کـه اگه شما قبول کنید اینجا پیـاده شوید با پیـاده ده که تا بیست دقیقه مـیرسید بـه هتل خودتان چون این مسیر یکطرفه هست ومن که تا بروم دور ب وشما را برسانم بیش از نیم ساعت طول مـیکشد ما هم کـه عمریست دلمون لک زده به منظور فداکاری واز خود گذشتگی مجانی دلمون فورا براش سوخت واز ماشین پیـاده شدیم . راست مـیگفت بیش از 15 دقیقه طول نکشید کـه رسیدم خیـابون نانا و بعدش هم هتل گرس

وقتی رسیدم هتل ؛حسابی خسته بودم لباسهامو دراوردم ودراز کشیدم روی تخت ؛ نفهمـیدم کی خوابم برد وقتی بلند شدم ساعت از 8ونیم شب گذشته بود

برای دیدن عهای این سفر اینجا کلیک کنید

 

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

قسمت بیستم

وقتی از خواب بلند شدم ساعت از 8ونیم  شب گذشته بود  دوش گرفتم ورفتم پائین  دیدم تو لابی هتل خیلی خلوته مگر ان گوشـه وکنار لابی  از هتل زدم بیرون خیـابانـهای اطراف هتل کاملا شلوغ بود از توک توک گرفته که تا تاکسی وموتورسواران یـا مسافر پیـاده مـید یـا درون انتظار مشتریـان وگردشگران بودند که تا انـها را بـه جای دیگری ببرند  از تور کـه برگشته بود چیز درست وحسابی نخورده بودم به منظور همـین رفتم مطعم شیشـه دبی کـه زیر ونبش هتل گرس بود بـه زلفقار پاکستانی کـه مدیر انجا بود گفتم زلفقار غذا چه داری گفت همـه پیز هست رفتم ویک بریـانی گوشت پاکستانی بـه سبک وسیـاق کراچی درباری خوردم البته با یک سوپ تند فلفلی تایلندی جاتون خالی خیلی چسپید  غذا کـه خوردم امدم نبش هتل گرس نشستم. سیگاری بعد از غذا دود کردم  وتو هوای گرگ ومـیش بعد از باران بانکوک بـه رهگذران از همـه دنیـا نگاه مـیکردم  از روسی و ودیگر ممالک فهیمـه غرب بگیر که تا کویتی واماراتی ومسافران دبی وقطر وبحرینی ومصری  واردنی وتا سومالی وافریقایی های دیگر تبار انجا از اطراف بانکوک که تا اخر دنیـا جمع جمع بود ودر ان ساعت  شب همـه جور ادم حوالی هتل گرس که تا نانا وخیـابانـهای اطراف انجا پیدا مـیشد

دیدن ادم های مختلف با ملیت ها وسنن وزبان مختلف دنیـا برایم همـیشـه جال بوده هست هر چند درون دبی نیز اینگونـه هست اما برایی کـه مسافرت کرده واز جایی دیگر سر دراورده این تنوع جلوه دیگری دارد بـه نظر ان حوالی تنـهاانی کـه خیلی کم بودند بنگالی ها وفلپینی ها بودند وشاید هم امریکایی ها  این حوالی همـه رنگ همـه چیز را با خود داشت از انـها کـه برای درمان وبهبودی راهی تایلند شده بودند که تا مسافرکش ها کـه از صبح که تا شب به منظور لقمـه نانی مسافران را بـه نقاط مختلف شـهر مـیبردند که تا دکه دارها وغذا فروشان کنار خیـابانی که تا زنان یک تی ودوتی که تا مردان اه کشیده از انسوی دنیـا پیرزی کـه توی این حوالی مـی چرخید چک وچانـه زنی بود از خرید یک دمپایی وکیف وکفش گرفته که تا چونـه به منظور خوردن غذاهای کنار خیـابانی که تا چک چونـه های پنـهانی  واقعا تایلند بازار خرید وفروش هست مـهم اینـه کـه اومده باشی چی بخری وچی بفروشی

در ان یکی دوساعتی کـه انجا بودم یک چیز از همـه برایم جالبتر بود وان اینکه ادم ها فارغ از اینکه از کجای دنیـا اومده باشن فارغ از اینکه تاجر یـا فقیر باشن فارغ از اینکه با سواد باشن یـا تحصیلکرده درون یک چیز همـه مشترک هستند درون نیـازهای انسانی واحتیـاجات طبیعی  وهمـین زبان متداول داد وستد جهان است

 

بعد از ان رفتم سروقت یـه جایی کـه بتونم مموری کارت دوربین کـه پر شده بود روی سی دی خالی کنم  ان دوربر کافی نت زیـاد نبود توی کوچه پشتی یکی دو که تا بود کـه بیشتر یکی از انـها این کار را مـیکرد وقتی رفتم داخل چندین نفر پشت کامپیوترها نشسته بودند هیچ کدام تایلندی نبودند دو که تا خانم انجا نشسته بودند کـه انگلیسی یکی از انـها مثل من ته کشیده بود ویکی دیگه اصلا حرف نمـیزد یکی از انـها مثل توی ایران وخیلی با حجابتر خوب چارقدی ومقنـه ای بود بـه نظرم از مسلمانان تایلندی بود اولا کـه دی وی دی نداشت گفتم چکار کنم گفت برو بخر بیـار رفتم هر چه ان دوربر گشتم جایی کـه دی وی دی بفروشند پیدا نکرد م دوبار برگشتم پیش خودش گفتم فلش مموری داری گفت اره ولی حتما بخری گفتم باشـه دیدم فقط 4 گیگا بایته درون صورتی کـه فیلم وعهای  یکی از کارت های دوربین من فقط 16 گیگا بات بود ناچاری قبول کردم گفتم کاچی بهتر از هیچی  تونستم فقط تعداد ی از عها را ببرم داخل فلش مموری وحداقل چهار گیگا بایت جای به منظور عپیدا کردم

تایلند سرزمـین افتاب پنـهان

 

قسمت بیست ویکم / 17 اگوست 2012

 

صبح ساعت 8 از خواب بیدار شدم تعریف بازار پتونام را زیـاد شنیده بودم انجا از مراکز خرید بانکوک هست واکثر توریست هایی کـه به بانکوک مـیروند سری بـه انجا مـیزنند بـه جای انکه با تاکسی یـا توک توک برم تصمـیم گرفتم با پای پیـاده بروم انجا ؛چون مـیگفتند زیـاد دور نیست حتما از خیـابان نانا بـه سمت بالا حرکت مـیکردم یعنی بـه سمت ورلد سنتر که تا از انجا دوباره بـه سمت پیونام حرکت مـیکردم  طی مسیر چند جا توقف کردم

اول صبح ترافیک بود اما نـه بـه اندازه شب اما صبح ها تعداد دستفروش ها کمتر بود  پیدا جایی کـه صبحانـه دلخواه داشته باشـه انـهم توی مسیری کـه زیـاد نرفتی کمـی دشوار بود چون اکثر غذاهای ان مسیر تایلندی بود کـه شامل برنج وسوپ وسبزیجات ومواد گوشتی وسرخ ی های خودشان بود  توی مسیر رسیدم بـه یک بازار نسبتا سرپوشیده کـه هم مغازه داشت وهم دکه های دستفرشی مواد غذایی از سبزیجات تر وتازه گرفته که تا مـیوه وغذاهای تایلندی وشیرینی هایی کـه عجیب وغریب بود خانگی بود البته پوشاک والبسته فراوان بود درون کل خیلی قاطی پاتی بود از انجا چند که تا عگرفتند مـیخواستم از بعضی هاشون عبگیریم تمایلی نشان نمـی دادند وبعضی ها رو بر مـیگردوندند به منظور همـین از انـهایی کـه مـیخواستم عبگیرم قبلا مـیپرسیدم مـیشود عگرفت یـا نـه  چند تایی قبول د رفتم سر جایی کـه صبحانـه وغذا داشتند انگار به منظور انـها فرق نمـیکرد کـه صبحانـه چه بخورند یـا نـهار چون همـه ان غذاها همـه وقت هست اما مثل ما ایرانیـها یـه چیز خوب مـیخورند انـهم تخم مرغ هست من یـه تخم مرغ وکمـی ماهی سرخ کرده وکمـی سبزی ودوتکه نون تست خ ونشستم روی یکی از صندلی های ان روبرو وشروع بـه خوردن کردم انـها عادت بـه چیزی مثل چایی خودمان ندارند چایی حتما از جای دیگری مـیگرفتم  رفتم جایی کـه مثل دکه کافی شاپ بود انواع واقسام عصاره های مـیوجات وسبزیجات داشت  شبیـه چایی کـه در شیشـه هایی نگهداری مـیشد انجا بود اگه خنک مـیخواستی با یخ مخلوط مـیکرد اگه داغ مـیخواستی با ابجوش مخلوط مـیکرد حتما یکی را انتخاب مـیکردم یـه چیزی نشونم داد گفت سنگاپوری تی  گفتم باشـه انرا با اب جوش مخلوط کرد وکمـی شیر وخامـه بـه ان اضافه کرد وبمن داد نوشیدنی گرم بدی نبود اما هرچه بود چایی نبود

صبحانـه کـه خوردم یک گشت کوچکی دوباره زدم وبه سمت پاتونام راه افتادم  در مسیری کـه مـیرفتم دیدم چندین دکه گلفروشی کنار خیـابان نزدیک بـه هم هست گلهای بنفش وزرد کـه بصورت بسیـار زیبایی تزئین شده بود چند که تا عاز انـها گرفتم  یکی از ان فروشنده ها اصرار مـیکرد کـه من ازش گل بخرم من کـه جایی به منظور نگهداری انـها نداشتم تازه اگر داشتم کـه الان نمـی تونستم انرا با خودم بـه بازار شلوغ پتونام ببرم از دکه ها رد شدم جلوتر کـه امدم متوجه شدم کـه امروز روز خاصی به منظور مردم تایلند هست روزی مثل تولد بودا بیشتر مردم تایلند بودایی هستند  نبش یک خیـابان  در یک محلی ودر محوطه ان بود عده زیـادی جمع شده بودند ودور که تا دور مجسمـه طلایی بودا شمع روشن کرده بودند شاید بـه نشانـه شکرگذاری  بود کنار شمع ها عود هم مـیسوخت وبا بودا راز ونیـاز مـید بعضی ها دو زانو نشسته بعضی ها ایستاده وتعظیم کنان ادای احترام مـید  دو نفر جوان کـه بنظر مـی امدند از ژاپن یـا چنین جایی امده بودند درون گوشـه ای دیگری بـه تماشای نمایشی وسنتی ائین بودایی ایستاده بودند زنان با لباس محلی وائینی وبا حرکات موزون وارامشگرانـه مـییدند بـه نظرم ان دوجوان به منظور ان پولی داده بودند که تا نوازندگان بنوازند و زنان ان کـه معنی خاصی داشت اجرا نمایند  من که تا خر ایستادم ببینم چه مـیشود  ونواختن کـه تمام شد ان دوجوان رفتند  دوباره بـه محوطه اصلی برگشتم  دیدم درون گوشـه ای از این محوطه کـه نزدیک مجسمـه بودا بود تعدای از بودایی ها ومردم شکرگذار با کاسه ای معدنی از یک جام بزرگتر اب برمـی داشتند چند قطره بـه فرق سر خود مـی ریختند وبا باقی مانده ان دست خود مـیشستند  حتی بچه های کوچک همراه انان نیز همـین کار را مـید

انروز وضع بودا خیلی خوب بود چون غیر از شمع وعود  کلی مـیوه ومرغ پخته وبرنج وگوشت خوک به منظور او اورده بودند این ائین درون بین همـه بودائیـان دنیـا هست وتایلند از مراکز وکشورهای درجه یک این ائین هست البته ائین گذاشتن مرغ واردک ومـیوه وشمع وعود قبلا درون بازدید از معبد بزرگ بودا دیده بودم  اینکه با این خوردنی ها چه مـیکنند ایـا دور مـیریزند یـا بـه فقرا مـیدهند نفهمـیدم

از ان محل ائینی کنار خیـابانی بیرون امدم وبه سمت پتونام براه افتادم تایلند هم مثل بسیـاری از کشورهای دنیـا خالی از مسکین وگدا نیست طی مسیر با چند نمونـه از این گدهای کنار خیـابانی روبرو شدم از ادمـی کـه مچ دست نداشت تای کـه خودش را روی زمـین مـیکشید یـا زنی کـه با بچه اش کنار تیر برق نشسته بود وگدایی مـیکرد ما کـه گلی به منظور بودا نخریده بودیم بـه انـهایی کـه مـیدانستم مستحق کمکی هستند چند باتی کمک کردم بـه خودم مـیگفتم بودا وضعش بد نیست اما اینـها درمانده هستند وجای دوری نمـیرود  تا رسیدم بـه پیرزنی کـه با صدای بلند چیزی مـیخواند مانندی بود کـه دارد ایـاتی از قران یـا دعا وفرامـینی خداگونـه مـیخواند بر خلاف همـه ان گداها این پیرزن خیلی مرتب وتمـیز بود یک دقیقه ای کنارش نشستم مـیخواستم عبگیرم قبول نکرد نـه من زبان او مـیدانستم ونـه او زبان مرا چند بات بـه او دادم ومـیخواستم بروم کـه صدا زد گفت بیـا با اشاره بمن نشان داد کـه زیپ درون جادوربینی ات باز هست دستش درد نکنـه اگه دوربینم مـیافتاد حتما مـیشکست ازش تشکر کردم وراه افتادم ادم خوب ودرست وحسابی کنار خیـابون وهمـه جا پیدا مـیشود

برای اینکه مسیر را اشتباه نروم هر دویست سیصد متر ازی مـیپرسیدم پتونام کدام طرفه بالاخره بـه یک چهار راه رسیدم کـه ساختمان مرکز جهانی (ورلد سنتر ) کـه سنتر بسیـار بزرگیست نبش ان  مقابل سمت راست خیـابان نانا قرار داشت   انجا خیلی بـه نظرم اشنا مـی امد  نگو یک شب کـه پیـاده داخل شـهر مـیگشتم بـه ان مسیر رفته بودم وحالا داشت یـادم مـی امد کـه من یکبار بـه اینجا امده ام  تفاوت روز وشب همـین است دیگه .  البته انموقع دنبال پتو نام نبودم ونمـی دانستم مرکز خریدار بازار انجاست  نزدیکای پتونام ساختمانـهای شیک وبلند زیـاد هست وباید گفت مرکز شـهر بانکوک را حتما خیـابانـهای نانا وپتونام وحوالی ان دانست

پتو نام بیشتر با همان بازار قدیمـی اش مـیشناسند هر چند سنتر نوسازی بنام پتو نام وجود دارد اما بیشتر افرادی کـه دنبال خرید ارزان هستند بـه بازار قدیمـی ان کـه از کناره های خیـابان شروع مـیشود وبا کوچه های تو درون تو وپاساژهای کوچک ومغازه هایی کـه اکثرا بـه همدیگر راه دارند مـیروند  در ان منطقه هم جمله فروشی بود هم تک فروشی انواع واقسام جنس بود حتی جنس چینی اگر جنس شناس باشی وشتاب خ نداشته باشی و وقت کافی هم داشته باشی مـیتونی خوب خرید کنی من عجله ای نداشتم نـه معطلی بودم نـه قرار بود جای دیگه ای برم به منظور همـین همـه چیز رو نگاه مـیکردم وقیمت مـیپرسیدم  از بس تنوع جنس زیـاد هست که بعضی وقت ها نمـی دونی کدوم رو بخری چون تکلیف خ معلوم بود ونمـی خواستم هر چیزی بخرم دقت بیشتری مـیکردم  .در ان بازار ادم های مختلفی از تمام نقاط دنیـا بودند ایرانی  عرب از بیشتر کشورهای خاورمـیانـه از افریقا از اسیـای جنوب شرقی از اروپا وبه نظرم از امریکا نیز بودند زمان از دستم درون رفته بود چند تکه به منظور بچه ها لباس و.. خ وبه خیـابانـهای اطراف ان رسیدم رفتم سنتر پتو نام سنتر خوبی بود اجناس انجا شیکتر ومنظمتر چیده شده بود البته کیفیت بعضی از انـها بهتر از بازار بود چند تکه نیز از انجا خ  به کناره های خیـابان کـه مـی رسیدم مـیوه ای یـا غذاهای دم دستی کنار خیـابونی مـیخوردم ساعت نزدیک 4 عصر بود خسته شده بودم رفتم داخل یک سنتر دیگه ای کـه انحوالی بود چند طبقه بود توی این سنتر هندیـها خیلی کار مـید ومغازه داشتند  سنتر بسیـار ساده با راهروهای یک متر ونیمـی وتودر توی طویل خیلی ساده ساخته بودند قبل از اینـه یک چرخی داخل انجا ب درون طبقه هم کف ان یک رستوران مک دونالد بود رفتم سفارش دادم ونشستم شلوغ بود که تا غذای منو بیـارن گفتم یک زنگی بـه عارف دوستم کـه احتمالا از مالزی برگشته بود ب

قبل از اینکه ساندویچم را بخورم زنگ زدم عارف گوشی را برداشت وضمن خوشحالی گله گزاری کرد چرا اینـهمـه دیر تماس گرفتم چند روزی بود کـه از مالزی برگشته بود گفت کـه برای افطار بیـایم دنبالت بریم منزل با خودم گفتم حتما منزلی هستند ومزاحمشان نشوم به منظور همـین عذر خواهی کردم وگفتم من هتل گرس هستم گفت منزل ما هم همـین نزدیکیـهاست قرار گذاشتیم اول شب همدیگر را ببینیم عارف تایلند را خوب مـیشناخت

از بازار کـه برگشتم هتل دوش گرفتم وامدم پائین که تا شام بخورم ماهی روی اتش کنار خیـابان همانجایی کـه درست مـیکرد روی چهارپایـه پلاستیکی نشستم که تا ماهی اماده شد 20 دقیقه ای طول کشید یک نوع ماهی فلس دار شبیـه ماهی شعری اما تیره تر  برشته روی اتش کـه داخل انرا با سبزیجاتی شبیـه تره با سس سویـا پر کرده بودند واقعا خوشمزه بود البته حتما دلت بیـاد کـه کنار خیـاباون ودستفروشـها غذا بخوری وبرات هم مـهم نباشـه کـه دیگران تورا مـی بینند چون درون اینجا کنار هتل گرس همـه جور ادم بخصوص ایرانی وعرب زیـاد پرسه مـیزنند به منظور من خیلی راحت بود کاری بـه دیگران نداشتم ومشغول خوردن شدم 

کنار این دکه  دکه دیگری بود کـه مـیوه جات پوست کنده شده تایلندی مـی فروخت درون بانکوک وکلا تایلند از این گاریـهای سیـار غذا فروشی ومـیوه فروشی زیـاد است  بعد از خوردن ماهی رفتم سراغ دکه مـیوه ای دیروز هنوداونـه خورده بودم هر قاچ هندوانـه انجا دوبرابر قاچ هندوانـه خودمان بود قیمت ان 20 بات بود یعنی حدود 2ونیم درهم ماهی خودش سرد هست وماهی با هنودوانـه نمـی چسپد به منظور همـین انبه سبز خوردم قیمت اکثر مـیوه ها وبسته های اماده انـها نزدیک بـه هم هست روزها 15 بات وشب ها بیست بات بود  به نظرم روش خوبی به منظور خوردن مـیوه هست اولا همـه جا هست دوما پوست گرفته واماده هست وسوما هر وقت هوس کردی مـیتونی مقدار کمـی مـیوه بخری وهمانجا بخوری اکثر این مـیوه ها توی یک ویترین شیشـه ای هست که زیر ان یخ گذاشته اند که تا خنک بماند اگر خواستی بخری یـا ببری انـها را داخل یک پاکت پلاستیکی مـیریزند با یک تکه چوب کبابی کـه مـیتونی همان جا راحت همـه انـها را بخوری یـا با خودت ببری هتل یـا منزل .من دوبار از این مـیوه ها از چند نمونـه خریده بودم وبردم هتل داخل یخچال مـیگذاشتم وشبها یـا روزها مـیخوردم هندوانـه های تایلندی کوچک وجمع وجور وقرمز وخوشمزه وشیرین هستند اما خربزه هایشان زیـاد شیرین نیست انبه های سبز وزرد انجا واقعا خوشمزه هست البته دسفروش های مـیوه ای نمک وفلفل وخوشمزه کننده دیگر هم درون بساط دارند کـه اگر دوست داشتید مـیتوانید روی مـیوه هایتان بریزید انبه های ترش با نمونـه ای از فلفل ونمک انـها خوشمزه هست یک مـیوه تایلندی بنام کاوای هست که نوع بزرگ ان شیرین وگس هست اندازه ان کمـی بزرگتر از سیب هست وسبز رنگ مـیباشد اما نوع کوچک ان خیلی خوشمزه تر هست اندازه لیمو عمانی مـی باشد هردوی این مـیوه بیضوی شکل هستند وگوشتی هستند کنار هم بود از همـه گرانتر گیلاس بود کـه قیمت ان 60 بات بود ولی بزرگ وابدار وخوشمزه بود البته این دو مـیوه اخری درون دکه ها کم بود ویـا نبود  البته جدا از دکه های کوچک دستفروش مـیوه های پوست کنده دکه های بزرگی بعضی از نقاط شـهر پیدا مـیشود کـه بصورت کیلویی انواع مـیوه ها را مـی فروشند واگر خواستی هم برایت ابمـیوه مـیگریند یـا پوست مـیکنند  انار تایلندی وپرتقال نیز بود پرتقال تایلندی کوچک کمـی بزرگتر از لیمو عمانی هست اما بسیـار ابدار وخوشمزه وپر اب دکه هایی هست کـه اب انرا همانجا گرفته اند وداخل بطریـها کرده اند وروی یخ گذاشته اند بدون هیچ اضافاتی یک بطری ان حدود 300 سیسی حجم داشت وقیمت ان 20 بات بود انارش بـه خوشمزگی ایران نیست انار ایران واقعا یـه چیز دیگه است  انار هم ابش مـیگیرند وداخل ان بطری ها مـیکنند اما گرانتر از پرتقال بود هر بطری 60 که تا 100 بات بود من هنوز هم نمـی دانم کـه ایـا درون تایلند انار درست مـیشود یـا نـه

از مطلب وقرارمان با عارف دور افتادم ولی لازم بود که تا یـادم بود انرا مـینوشتم البته من خودم از متنی کـه همراه با حواشی باشد بدم نمـی اید واین روش کـه متن اصلی وحاشیـه کنار هم بیـایند دوست دارم  زندگی ما ادم ها همـین جور هست مگر اینکه خیلی ادم حساب وکتابی باشی وبخواهی مرتب ذهنت را بـه کنترل ونظم عادت بدهی یـا بخواهی خاطرات سفرت را چند بار ویراستاری کنی من طی این چند قسمتی کـه نوشتم نتونستم انرا ویراستاری کنم شاید هم نخواستم .بگذریم

عارف کـه جوانی خوش مشرب هست حوالی شام امد هم من خوشحال شدم هم عارف.   دیدن یک همشـهری ویک دوست ویک ادم خوب درون کشوری غریب واقعا نعمت بزرگیست همراه عارف یک خودمونی زرعونی دیگه هم بود بنام عبدالعزیز کـه همکار ودوست عارف بود ادم متین وکم حرفی بود عربی خودمونی صحبت مـیکرد یک دوری اطراف گرس زدیم بعد بـه سمت منزلشان حرکت کردیم اول فکر مـیکردم عارف اینجا پیشی هست اما متوجه شدم منزل از خودش هست طی مسیر بمن گفت کـه منزلشان نزدیک هتل گرس وهمـین حوالی هست که درون یک برج مس مـی باشد ومال خودش هست وخریداری کرده  عارف بمن گفت خودمونی های دیگری هم درون همـین برج خونـه خریده اند وحکایت اینکه چه اتفاقی افتاد کـه یکمرتبه اینجا خونـه خریده برایم مفصلا گفت  من فکر نمـیکردم اوزیـها اینجا خونـه از خودشون داشته باشند وبرایم جالب وپسندیده امد

  تا منزل مس عارف با پیـاده از هتل گرس 15 که تا 20 دقیقه راه بود از کنار یک کانال ابی بزرگ کـه محل رفت وامد کشتی های کوچک مسافربری بود رد شدیم وانطرف کانال ابی ساختمان سر بـه فلک کشیده تر وتمـیزی بود فهمـیدم این همان برج هست به نظرم بیش از 40 طبقه بود عارف وچند که تا از خودمونی ها درون طبقات بالایی خانـه داشتند واقعا مرتب وشیک ومدرن ساخته شده بود هیچ چیز کمتر از دبی نداشت  وارد منزل شدیم همسر گرامـی اشان را نمـی شناختم کـه عارف ایشان را معرفی د یک زمانی من درون بازار مرشد با پدر همسرشان درون دبی مصاحبه کرده بودم واز این اشنایی خوشحال شدم

یک فلت سه خوابه مجهز با دکوراسیون مدرن اروپایی از ان بالا کل تایلند زیر پاهایت بود که تا انشب دید واضحی راجع بـه شـهر بانکوک نداشتم بخصوص از اطراف ومحلی کـه زندگی مـیکردم واقعا بانکوک بزرگ ودیدنی بود ساختمانـهای بزرگ مراکز خرید وتجاری وتفریحی از بالکن منزل عارف کاملا پیدا بود وشـهر زیر پایمان بود عارف مـیگفت از اینجا وقتی باران با شدت مـیاید واقعا زیبا ودیدنی هست انـهم درون تایلندی کـه باراندگی درون ان بسیـار هست بخصوص درون ماههای اگوست وسپتامبر

نزدیک یکساعتی مـهمان عارف بودم بعد بـه اتفاق عارف بـه محل هتل برگشتیم وهمراهی ام کرد که تا اطراف ان منطقه را بیشتر بـه من نشان دهد بخصوص یک مرکز خرید موادغذایی بزرگ کـه ان پشت ها بود وهمـه چیز داشت ومن ازان  بی خبر بودم رفتیم سمت ساندویچی شاورمای کـه عارف اورا مـیشناخت سفارش داد کلا اطراف هتل گرس چهار که تا شاورمای فروشی عربی هست البته اگه که تا حالا زیـادتر نشده باشد  بعد از مدتی گشتن عارف بـه منزل برگشت ومن هم بـه هتل برگشتم  از انروز بـه بعد چندین بار از عارف کمک گرفتم وچند بار همدیگر را دیدیم واز این بابت ممنونش هستم

دیر وقت بود روز پر مشغله ای داشتم کمـی نوشیددنی خوردم وکمـی هم خاطرات روزانـه یـاداشت کردم خسته شدم ورفتم خوابیدم

: اهنگ انگلیسی بیا بریم هتل




[سفرنامـه تایلند - ستاره های اوز اهنگ انگلیسی بیا بریم هتل]

نویسنده و منبع |